هيچگاه گمان نميكردم با مجموعه ترانهاي به زبان محاوره روبرو شوم، كه اين همه جذاب و گيرا باشد. حتي اولين بار كه با كتاب "گلدون شكسته" مواجه شدم، در نگاه نخست تصورم اشعاري بيمايه، ابتدايي و حتي لوس بود. اما وقتي خواندم، تصور و برداشتم به كل تغيير كرد. سرودههاي اين كتاب بسيار فراتر از آن چيزي است كه از ترانه انتظار ميرود.
توضيحجايي ميگويد:
بازگشتن نيست در قاموس پيش آهنگها
هر چه باداباد، پيش آييد، اي خرسنگها!
پشت سر ميمانمت، اي اتفاقِ پيش رو!
كمتر از ذرعيست زير گام من فرسنگها
و در جاي ديگر:
پيغمبران فصِّ سليماني فرنگ
آموزۀ هزارۀتان جنگ بود و جنگ
انجيليانِ روميِ تلمود در بغل
بر خوانِ شامِ آخرتان خمر و خون و بنگ
...
كار از قلم نميرود آري، نميرود
حالي تو غيرتي كن، معشوق من، تفنگ!
نميدانم عبارت "رجزمويه" چگونه به ذهن شاعر متبادر شده است، اما بسيار متناسب و بامسمّاست. ابيات كتاب از سر احساسات غليان كرده جواني عاشقپيشه، كه احياناً خوشي هم زير دلش زده، سروده نشده است. به قول خود شاعر كه ميگويد: "حرفي از زلف و كاكل ندارند/ شعرهايم تغزّل ندارند". نه اينكه شعر تغزّلي و عاشقانه را نفي كنم؛ نه! اما به نظر من بيشتر آنچه امروزه در اين زمره سروده ميشود شعربافي است تا غزلهاي جوشان عاشقانه. بگذريم.
در اين ميان شعر مهدينژاد بعضاً از طنز تلخ نيز خالي نيست:
شام است و تيغ خورشيد زندانيِ غلاف است
شمشيرها! بخوابيد، دعوا سر لحاف است
آنسو يكي كه با گرگ سرگرم گاوبندي است
اينسو يكي كه با خود مشغول ائتلاف است
تهران چه بود و چيست؟ دهي در تيولِ ري
اين آبروي توست كه تهران گرفته است
...
يا سيّدالكريم! نگاه عنايتي
تهران تو را دو دست به دامان گرفته است
آخرين شعر اين كتاب در قالب چهارپاره است كه آن را تقديم ميكنم (دوستان تهراني نخوانند بهتر است!)
یک شهر پرندههای مُرده
یک شهر چرندههای خوشپوش
یک شهر منارههای کوتاه
یک شهر ستارههای خاموش
آیینۀ آسمانِ تاریک
تابوت براي نعش انسان
بر شانۀ کوچههای باریک
یک جاده به سمت خطّ پایان
در پرتو ماهِ بیتفاوت
یک بیشه پلنگِ تیزدندان
همخانۀ گرگهای وحشی
آغشته به خونِ گوسپندان
پتیارۀ خرفریبِ بدنام
کمپیرِ وقیحِ هفت کرده
زالوی کریهِ هفت اندام،
حلقوم برای نفت کرده
شش دانگ صدای ناهماهنگ
ترکیبِ دروغ و آهن و دود
آویخته در بتانِ دهرنگ
یک شهر نرانِ مادهاندود
مردانِ به انتها رسیده
یک صفحه پیادههای فرزین
مردانِ به گوشِ ما رسانده
یک عمر حماسۀ دروغین
با پردهدرانِ پشتِ پرده
تا کی، تا چند استمالت؟
ای شیعۀ انقلاب کرده!
این بود فرشتۀ عدالت؟
ای دیوِ سپیدِ پای در بند!
این جنگلِ گرگ را بسوزان
آری، بخروش، ای دماوند!
تهرانِ بزرگ را بسوزان.
اين كتاب را نشر سپيدهباوران مشهد در سال 87 و با قيمت 1200 تومان منتشر كرده است. گويا به زودي چاپ دوم آن روانه بازار خواهد شد.
پيشدرآمد
متن زير را براي "مؤسسه فرهنگي نرمافزاري آرمان" نوشتهام. اين مؤسسه به مناسبت سالروز پيروزي حزبالله در جنگ 33 روزه با اسرائيل در تاريخ 23 مرداد، "نرمافزار چندرسانهاي روايت مقاومت" را عرضه مينمايد. نوشته زير كه مرور و تحليلي بر تاريخ و وضعيت لبنان و مقاومت اسلامي است به صورت كتابچه، همراه نرمافزار ارائه خواهد شد. اين متن در واقع خلاصهاي از اين نرمافزار است. هر اطلاعات يا تحليلي در اين نوشته صرفاً مبتني بر همين نرمافزار بوده، بدين لحاظ ميتواند شناخت خوبي از فضاي كلي آن ارائه نمايد. "روايت مقاومت" در قالب بيش از 1500 صفحه متن، بيش از 10 ساعت فيلم، صدها دقيقه صوت و كليپ و بيش از 3000 عكس و نقشه، مرجع و منبعي بسيار مناسب براي مطالعه دراينباره است. استفاده از اين مجموعه براي علاقهمندان به موضوع، تجربهاي متفاوت خواهد بود.

تنها حزبالله
پس از جنگ 33 روزه حزبالله در برابر رژيم اسرائيل و برقراري آتشبس، قرار بود تا ارتش لبنان در جنوب و در مرزهاي لبنان با فلسطين اشغالي مستقر شود. زماني كه وزير دفاع لبنان نشانههايي از نقض آتشبس از سوي اسرائيل مشاهده نمود، اين رژيم را تهديد كرد كه استقرار ارتش لبنان در جنوب را متوقف ميكند؛ تهديدي بيسابقه در تاريخ نظامي دنيا! چرا كه مستقر نشدن ارتش لبنان به معناي باقي ماندن نيروهاي حزبالله در اين منطقه بود و اين اصلاً براي اسرائيل خوشايند نبود.
چه ميشود كه ارتش اسرائيل حاضر است با ارتش لبنان طرف حساب باشد، اما با حزبالله نه؟
بيوطني در وطن
لبنان كشوري است متفاوت. متفاوت با هرجا كه گمان ببريد. تحولات سياسي و اجتماعي لبنان به هيچ عنوان با الگوي كشورهاي ديگر از جمله ايران ما قابل فهم نيست. لبنان الگوي خاص خودش را دارد. 18 طايفه رسمي كه وجه مشخصه هر كدامشان از ديگر طوايف، مذهب است. طوايف لبنان بيش از آنكه به مفهومي به نام ميهن، وطن يا سرزمين مادري بينديشند، به طايفه و حزبشان اهميت ميدهند.
هرچند كه در ظاهر امر قانون اساسي لبنان طبق قواعد دموكراتيك و به تقليد از فرانسه نوشته شده است، اما تقريباً همه مسائل اجتماعي، اقتصادي و ساختار و تقسيم قدرت سياسي بر پايه طايفهگري بنيان نهاده شده است.
زماني بر طبق آمار، طايفه ماروني از طوايف مسيحي بزرگترين طايفه لبنان بوده است و پس از آن اهل سنت و سپس شيعيان و با اين فرض رياست جمهوري سهم مارونيها، نخستوزيري سهم اهل سنت و رياست پارلمان سهم شيعه شده است؛ اما با گذشت نزديك به 80 سال از آخرين سرشماري رسمي، ديگر اجازه داده نشده است تا آمار جديدي اخذ شود. گرچه آمارهاي غير رسمي حاصل از زاد و ولد، مهاجرت، اطلاعات ثبتشده در ادارات دولتي و امثال آن حاكي از معكوس شدن كامل اين نسبتهاست. بدين معنا كه شيعيان اكنون بزرگترين طايفه هستند و پس از آنان اهل سنت و مارونيها.
بسياري از گروههاي شبه نظامي وابسته به احزاب و طوايف لبناني قدرتمندتر از ارتش رسمي و ملي لبنان بوده و هستند. ارتشي كه قدرتش در حد يك نيروي پليس است و در يكي از تجاوزات اسرائيل به خاك لبنان اعلام بيطرفي ميكند! در پيمان طائف كه به نوعي اصلاحيه و متمم قانون اساسي به شمار ميرود بر لغو طائفهگري طي يك دوره انتقالي تأكيد شده است، اما از آنجايي كه بازه زماني خاصي براي اين مهم تعيين نشده، عملاً به دست فراموشي سپرده شده است.
از گذشته طوايف و احزاب مختلف هر كدام به كشوري خارجي وابسته بودند. از آمريكا و شوروي و فرانسه تا ليبي، عراق، مصر و عربستان سعودي. در اين ميان هيچ كس از شيعيان حمايت نميكرد. جوانان شيعه كه معمولاً دچار مشكلات شديد اقتصادي نيز بودند، جذب احزاب مختلف بهويژه احزاب چپ ميشدند. اين احزاب هم به آنها اسلحه و پول ميدادند و حتي بدون آموزش نظامي به صحنه جنگ ميفرستادند. در واقع بيشترين كشتهها خصوصاً در جنگهاي داخلي از شيعيان بودند كه در خدمت احزاب مختلف درميآمدند. و زجرآورتر اينكه اين احزاب از كشورهايي كه بدانها وابسته بودند به ازاي كشتگان پول خون ميگرفتند! در حقيقت اين جوانان از يك سو حكم سپر انساني را داشتند و از طرف ديگر منبع درآمد احزاب بودند.
اكثريت سركوبشده
اصولاً شيعيان لبنان كه بيشتر در جنوب ساكن هستند چه در زمان حكومت عثماني و چه پس از آن به شدت در فقر و بدبختي و مورد تحقير و حتي سركوب بودهاند. اين ظلم تاريخي ادامه يافت تا ظهور رهبر بزرگ شيعيان لبنان، امام موسي صدر.
امام موسي صدر، با درايت و سياستي كمنظير طي زماني كوتاه، شيعيان را احيا كرد و شرايطي را فراهم آورد كه در نتيجه آن، شيعه به جايگاهي در سطح ديگر طوايف رسيد. او جمعيتي را تحت عنوان «حركت محرومين» راهاندازي كرد كه تبديل به بزرگترين سازمان سياسي شيعيان شد و در پي آن و به علت بيتوجهي دولت به وظيفه خود مبني بر دفاع از مردم جنوب، شاخه نظامي آن تحت عنوان «گروههاي مقاومت لبنان» موسوم به «امل» (مخفف عبارت عربي افواج مقاومه اللبنانيه) را ايجاد نمود. يكي از نقاط مثبت و مؤثر عملكرد امام موسي صدر، نگاه ملي به لبنان و محدود نكردن فعاليتها به شيعيان بود. به گونهاي كه هيچ منعي براي عضويت اهل سنت يا حتي غير مسلمانان در حركت محرومين و امل وجود نداشت. اين نگاه تيزبين امام موسي صدر باعث شد تا وي تبديل شود به چهرهاي خيرخواه، مورد احترام و مقبول همه طوايف و احزاب كه بارها ديدگاهها و نظريات يا انتقادات و اعتراضاتش باعث تغيير شرايط و اوضاع شد. اين وضعيت رو به رشد و رهبري يكپارچه بود تا زمان تشديد جنگهاي داخلي. تلاشهاي داخلي و خارجي او براي توقف جنگ داخلي آغاز شد و در همين رفت و آمدها بود كه معمر قذافي او را در سفر به ليبي ربود. بنا به اعتقاد برخي علت این اقدام وی تبديل شدن امام موسي صدر به رهبري شاخص در جهان عرب و از طرفي تمايل قذافی به توسعه سلطه خود بر شرايط لبنان بود.
پس از ربوده شدن امام موسي صدر، جريان شيعه و مقاومت اسلامي يتيم شد و در معرض فروپاشي قرار گرفت. در همين ايام بود كه انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد و افق جديدي از اميد در برابر شيعيان گشوده شد. علاقه شيعيان لبنان به انقلاب ايران به حدي بود كه در روزهاي آخر منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي جمعي از نيروهاي امل قصد عزيمت به ايران و كمك به پيروزي را داشتند و حتي سوريه انتقال آنان را پذيرفته بود. جوان لبناني جانش را بر سر نصب عكس امام ميگذاشت.
ارتش اسرائيل در سال 1982 به بهانه اخراج مبارزان فلسطيني و نيروهاي سوريه و ايجاد امنيت در لبنان، دست به اشغال كشور زد و بدون مواجهه با مقاومت مؤثري تا بيروت پيش رفت و تنها در منطقه خلده نزديك بيروت با استقامت جمعي از جوانان شيعه روبهرو شد. اين جوانان پس از پيام امام خميني مبني بر لزوم مقابله با اسرائيل دست به اين اقدام زدند. رويارويي خلده اسطوره شكستناپذيري اسرائيل را دچار خلل كرد. نهايتاً نيروهاي اسرائيلي مجبور شدند تا بيروت را از راه دريا اشغال كنند و پس از آن به سراغ منطقه خلده بروند. هستههاي اوليه حزبالله در همين رويارويي خلده شكل گرفت.
عظمت اسلامي
در پي اشغال لبنان، نشست سازشي برگزار شد و طي آن موافقتنامهاي به امضا رسيد كه يكي از مواد آن اخراج مبارزان فلسطيني از لبنان بود. اختلاف در امل از اينجا بروز بيروني يافت. جمعي از اعضاي امل از آن جدا شدند، چراكه نبيه بري به عنوان دبيركل امل در پاي ميز مذاكره با اسرائيل حاضر شد و سازشنامه را امضا كرد كه اين به نوعي به رسميت شناختن اسرائيل بود. در واقع ريشه اختلافات بعدي امل و حزبالله در همينجا بود. نوع نگاه به مسئله اسرائيل و فلسطين. جمعي از شيعيان با موافقتنامه مخالفت كردند و عليه آن به تظاهرات و اعتراض پرداختند كه منجر به شهادت افرادي نيز شد. ولي بالاخره اعتراضات جواب داد و كمتر از يك سال بعد ودر حالي كه اسرائيل از بخشهاي زيادي عقب نشسته بود دولت لبنان، موافقتنامه را ملغي اعلام كرد.
حزبالله كه هستههاي اوليهاش عملاً در سال 1361 شمسي ايجاد شده بود، اواخر سال 1363 همزمان با خروج اسرائيل از صيدا رسماً با انتشار نامهاي سرگشاده درباره هويت، استراتژي و برنامه ايدئولوژيك خود با نام مقاومت اسلامي حزبالله اعلام موجوديت كرد. حزبالله همچنان كه نامش را از انديشه و كلام امام خميني گرفته بود، خود را مطيع ولايت فقيه ميدانست و اين تبعيت از رهبري الهي واحد و اتكا به يك مبناي اصيل عقيدتي كمك بزرگي در استحكام بنيانهاي حزبالله داشت. پيش از تأسيس حزبالله جمعي در تهران به خدمت امام خميني رسيده بودند و فكر تأسيس حزبالله پس از تأكيد امام بر ايجاد گروهي فراگير شكل گرفت. از كساني كه در آن جمع بودند شیخالشهدای لبنان، راغب حرب بود كه بعدها توسط اسرائيل ترور شد.
نكته ديگر كه در توفيقات بعدي حزبالله به شدت مؤثر واقع شد، بهرهمندي از روح تفكر شيعي بود. الگوبرداري از نهضت حسيني و برخورداري از روحيه شهادتطلبي، عدالتخواهي و ايثارگري و از سوي ديگر صداقت مسئولان حزبالله در ادعاهايشان تأثير به سزايي در قدرتمندي حزبالله داشت؛ به عنوان مثال شهادت شيخ راغب حرب و سيد عباس موسوي (كه در بازگشت از مراسم سالگرد شيخ راغب به همراه خانوادهاش به شهادت رسيد). همچنين زماني كه سيد هادي فرزند سيد حسن نصرالله در طي يك عمليات نظامي (و نه حادثهاي همچون بمبگذاري) به شهادت رسيد، تجليل و ابراز علاقه در سطوح عمومي و فعالان سياسي به سيد حسن نصرالله و حزبالله به شدت اوج گرفت تا حدي كه بسياري مخالفان داخلي و برخي سران دولتهاي عربي كه تمايلي به قدرت حزبالله نداشتند، ضمن تسليت به سيد حسن نصرالله، حمايت خود را از مقاومت ابراز كردند.
رويكرد مثبت ديگري كه حزبالله در پيش گرفت همان رويكرد امام موسي صدر در قبال طوايف و احزاب ديگر بود. فراگيري و موضوعيت وطن لبنان با حفظ چارچوبهاي ارزشي. حزبالله تمام سعي خويش را به كار بست تا ضمن برقراري ارتباط منطقي و دوستانه با تمام طوايف و احزاب، حتيالامكان از برخورد، درگيري و اختلاف با ديگران بپرهيزد حتي اگر لازم باشد در برخي موارد كوتاه بيايد. اين رويكرد چهرهاي ملي، عربي و اسلامي از حزبالله و سيد حسن نصرالله ايجاد نمود.
يكي ديگر از جنبههاي قدرتنمايي حزبالله جنگ رواني و رسانهاي است. زماني اسرائيل عملياتهاي حزبالله را به راحتي تكذيب ميكرد، تا اينكه سيد حسن نصرالله دوربين فيلمبرداري را همچون يك سلاح لازم در عمليات چريكي دانست. از آن پس افراد تربيتشدهاي مأموريتشان تصويربرداري از عمليات حزبالله بود. در پي آن تأسيس شبكه المنار قدرت رسانهاي حزبالله را به رخ دشمن كشيد. اين نگاه به رسانه باعث شد در جنگ 33 روزه عليرغم تخريب كامل ساختمان المنار، جز چند دقيقه برنامههاي اين شبكه قطع نشود؛ كاركنان اين شبكه خود را رزمنده استشهادي و در خط مقدم جنگ ميدانستند.
عليرغم كارشكنيها، ترور رهبران حزبالله و مخالفتها، قدرت حزبالله به تدريج رو به فزوني گذاشت تا آنجا كه از اوايل دهه نود ميلادي حزبالله همچون يك حزب سياسي وارد عرصه شد و موفقيتهاي زيادي در انتخاباتها و روابط و تعاملات سياسي به دست آورد و توانست به نحوي آرام روابط خوبي را با احزاب ديگر و دولت لبنان برقرار سازد. همينطور سران دولتهايي كه پيش از آن حاضر نبودند حزبالله را به رسميت بشناسند، با رهبران حزبالله ديدارهاي رسمي ترتيب دادند. در عرصه نظامي و اطلاعاتي نيز حزبالله به مرحلهاي رسيد كه توانست با مجاهدت، وضعيتي را براي اسرائيل به وجود آورد كه نتيجهاش خروج خفتبار اسرائيل از جنوب لبنان در سال 2000 ميلادي بود؛ يعني اولين بار اسرائيل مجبور شد منطقهاي را كه سالها در اشغال داشت رها كند و برود. پس از اين ماجرا، قضيه تبادل اسرا در سال 2004 نيز پيروزي ديگري براي حزبالله در عرصه سياسي، ديپلماسي و اطلاعاتي به ارمغان آورد. در اين تبادل اسرائيل خيانت كرد و چند تن از اسرا را عليرغم وعده قبلي آزاد نكرد. در نتيجه حزبالله در سال 2006 دو سرباز اسرائيلي را اسير نمود تا بتواند به عنوان اهرم فشار، اسرائيل را مجبور به آزادسازي بقيه اسرا كند. اين اقدام حزبالله بهانهاي شد براي اسرائيل تا بار ديگر به لبنان حملهور شود. اما اينبار داستان از قسم ديگري بود. اسرائيل كه هدفش را از آغاز جنگ خلع سلاح حزبالله اعلام كرده بود، بعد از 33 روز كشتار و جنايت و تخريب و در حالي كه آمريكا و برخي سران خائن عربي (كه يك متفكر عرب آنان را اجناس ساخت آمريكا و شايسته تحريم دانسته بود) از او حمايت سياسي و مادي ميكردند، مجبور شد به آتشبس تن دهد و اينبار لبنان گرچه شهداي زيادي داد و خسارات فراواني متحمل شد، اما براي اولين بار اسرائيل (پس از 60 سال و پنج بار جنگ با ارتش كشورهاي عربي) در يك جنگ شكست خورد و به هيچيك از اهدافش نرسيد؛ نه دو اسيرش آزاد شدند و نه حزبالله خلع سلاح شد.
نيروهاي اسرائيلي از لحاظ فيزيكي نيز هيچ پيشرفتي نداشتند. شكست بزرگتر براي اسرائيل اين بود كه اقتدار و اعتبار داخلي و بينالمللي حزبالله دوچندان شد. حتي دولتهاي عربي كه در ابتدا عليه حزبالله بودند نيز تغيير موضع دادند و در پايان جنگ به حمايت از حزبالله پرداختند. حمايتهاي خودجوش مردمي آنقدر گسترده شد كه حتي به خوانندگان و ترانهسرايان نيز رسيد و آنان كنسرتهايي را در حمايت از مقاومت اسلامي برگزار كردند.
و در نهايت، اسرائيل پس از عدم توفيق در جنگ 33 روزه مجبور شد مبادله اسرا را بپذيرد و اسراي لبناني را آزاد كند؛ دقيقاً به همان ترتيبي كه سيد حسن نصرالله در روز اول جنگ اعلام كرده بود!
مشكل اسرائيل در برابر حزبالله مشكل حيثيتي است. اين رژيم، از حزبالله به شدت زخمخورده و سرخورده است. اگر وقايع لبنان از زمان اشغال در سال1982 ميلادي تا كنون مورد دقت قرار گيرد، به روشني مشهود است كه شروع خط سير شكستهاي تدريجي اسرائيل همزمان با شكلگيري هستههاي اوليه حزبالله است. هر چه حزبالله متشكلتر و قويتر شده است، شكستهاي اسرائيل نيز خفتبارتر بوده و اين براي مستكبران و عصيانگران سخت دشوار است. به قول حضرت امام خميني قدسسره: «جهاد حزبالله لبنان، حجت را بر همه علما و مسلمانان جهان تمام كرد.»
ختم كلام
لبنان كشوري است متفاوت. متفاوت با هرجا كه گمان ببريد. بايد لبنان را، بافتش را، تاريخش را و شرايط و عوارضش را شناخت تا بتوان اتفاقات آن را درك كرد و فهميد و دانست كه چرا شيعيان لبنان در زمره خالصترين شيعياناند.
معرفي نرمافزار روایت مقاومت
نرمافزار «روايت مقاومت» با موضوع مقاومت اسلامي حزبالله لبنان و با هدف معرفي، بررسي سير تاريخي و تبيين ابعاد مبارزات شيعيان لبنان در بستهاي شامل يك حلقه DVD (حاوی نرمافزار چندرسانهای) و يك كتابچه توسط مؤسسه فرهنگي نرمافزاري آرمان توليد و عرضه شده است. نرمافزار داراي 6 بخش اصلي و هر بخش شامل چند عنوان ميباشد.
سرزمين طوايف
موضوع اين بخش، لبنان است. جغرافياي طبيعي و موقعيت مكاني، جغرافياي انساني، ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي و تاريخ لبنان مطالبي است كه در اين بخش بدانها پرداخته شده است.
روايت مقاومت
آنچه كه بايد در مورد حزبالله دانست، از چگونگي تشكيل، مباني و پايههاي عقيدتي، سير مبارزات، ساختار و تشكيلات تا روابط داخلي و خارجي، شيوهها و ابزارهاي مبارزاتي، فعاليتهاي نظامي و غيرنظامي، موضوع خلع سلاح حزبالله و شخصيتهاي حزبالله، همه و همه در اين بخش گرد آمده است.
فرزندان روحالله
در اين بخش موضوع صدور روح انقلاب اسلامی به لبنان، نسبت مقاومت اسلامي لبنان با انقلاب اسلامي ايران، تأثيرات معنوي و سياسي انقلاب بر مقاومت و علقهها و روابط اعتقادي، حمايتي و سياسي بين مقاومت با امام خميني، مقام معظم رهبري و جمهوري اسلامي مورد بررسي قرار گرفته است و سخنان و پيامهاي امام خميني و مقام معظم رهبري در مورد لبنان ارائه شده است.
لانه عنكبوت
گفتهاند: «تعرف الاشياء باضدادها». نميتوان از حزبالله گفت و به دشمن اصلي آن كه اسرائيل باشد نپرداخت. در واقع براي آنكه بدانيم حزبالله چه عملكردي داشته و چه كرده است بايد شناختي مناسب از اسرائيل به دست آوريم. در اين بخش، تاريخ شكلگيري رژيم غاصب صهيونيستي، بنيانهاي اعتقادي، ساختارهاي سياسي، نظامي، اقتصادي، عملكرد و جنايتهاي اين رژيم و چهرههاي شاخص آن طرح شده است.
ختم ساعر
جنگ 33 روزه اسرائيل عليه حزبالله كه در نهايت به شكست اسرائيل منجر شد، بيشك نقطه عطفي در تاريخ حزبالله به شمار ميرود. تبيين مراحل جنگ به صورت تفصيلي، تبعات و پيامدهاي آن و عملكرد حزبالله و اسرائيل در اين بخش از نرمافزار مورد توجه قرار گرفته است. ساعر نام همان ناو نظامي اسرائيلي است كه حزبالله در مقابل بهت همگان آن را منهدم نمود.
مناره
بيش از 80 مقاله، چندين قطعه شعر، بيش از 3000 قطعه عكس، بيش از 100 كاريكاتور و بيش از 200 فايل صوتي و تصويري (سرود و كليپ) به همراه دستهبندي موضوعي درباره لبنان، مقاومت اسلامي و حزبالله اين بخش را تشكيل ميدهد. همچنين فهرستي از منابع مكتوب و اينترنتي قابل مطالعه و مفيد در رابطه با موضوع نرمافزار ارائه گرديده است.
ويژگيهاي نرمافزار
عناوين و موضوعات نرمافزار با استفاده از متن، نقشه و عكس مستندسازي شده است. متن تمام بخشهاي مكتوب قابل دريافت و استفاده است. تعداد زيادي فيلم مستند و چند فايل صوتي سخنراني متناسب با موضوعات مختلف در نرمافزار وجود دارد كه كمك شاياني به انتقال موضع مينمايد و در استناد مباحث مؤثر است. اين فيلمها و فایلهای صوتی خارج از نرمافزار نيز قابل استفاده ميباشد.
من هر روز براي رسيدن به محل كار بايد سوار دو اتوبوس شوم و برگشت هم به همين ترتيب. هر كدام از مسيرهاي رفت و آمد بسته به زمان انتظار در ايستگاهها و ترافيك چيزي حدود 45 دقيقه تا يك ساعت طول ميكشد كه زمان كمي نيست. من اين فاصله را معمولاً مطالعه كنم. هم اين وقت مرده احيا ميشود و هم اينكه از فرصت كمال استفاده را ميبرم و كمخواني خود را جبران ميكنم. در ايام نوروز كتاب "بابانظر" ـخاطرات شفاهي شهيد محمدحسن نظرنژادـ به دستم رسيده بود و دنبال فرصتي بودم تا بخوانمش. ويژهنامهاي دستم بود كه ميخواستم تمامش كنم. بعد از آن "بابانظر" را برداشتم. بر اساس شنيدهها ميدانستم با كتاب جالبي روبرو هستم؛ اما ...
***
كتاب حاصل سيوشش ساعت مصاحبه سيد حسين بيضايي است با شهيد محمدحسن نظرنژاد، كه بالاخره بعد از سيزده سال از انجام مصاحبه توسط انتشارات سوره مهر در 520 صفحه منتشر شده است. همينجا مهمترين انتقادي كه به ذهنم ميرسد بگويم و بروم سر اصل موضوع؛ و آن اينكه "كاش فصلها علاوه بر شماره، نامي متناسب با محتواي هر فصل ميداشتند."
بر اساس برداشتي كه از كتاب دارم بابانظر بر اساس تربيت خانوادگي فردي بوده است مذهبي. كشتيگير و داراي قدرت بدني. از خيلي مسائل عادي زمان جوانياش (همچون مفاسد اخلاقي و عياشي مرسوم آن روزگار) پرهيز ميكرده است. از شكست بدش ميآمده است و بيشتر از آن از زورگويي و ناحقي. فردي با عزت نفس. اهل كار بوده است و عادت نداشته بنشيند تا براي او كاري تعريف كنند، بلكه او به سوي كار و فعاليت ميدويده. در جنگ اهل نشستن در ستادها و قرارگاهها نبوده است و هنگام مجروحيت بايد به زور از او مواظبت ميكردهاند تا از بستر نگريزد. اعتماد به نفس، خستگيناپذيري و انعطاف از ويژگيهاي اوست. فردي كه گرچه تحصيلات خيلي زيادي نداشته اما در جنگ و فنون نظامي صاحبنظر و ابتكار بوده و گويا بيان بدي هم نداشته است. همه اينها را جمع كنيد با يك بيادعايي ويژه. (تبعاً اين برداشتها حاصل فهم من از كتاب است و ضرورتاً صحيح نيست. البته دسترسي به افرادي كه او را از نزديك ديده بودند و ميشناختهاند داشته و دارم، اما خواستم بدون هرگونه پيشداوري و صرفاً بر اساس خاطرات خود او، بشناسمش. حداقل خاصيت اينكار اين است كه با تطبيق فهم امثال من و نظر كساني كه او را ميشناختهاند ميزان توفيق كتاب در انتقال مفاهيم به مخاطب مشخص خواهد شد.)
از آنجايي كه بابانظر در رده مديران مياني جنگ محسوب ميشده است، خواندن اين كتاب، فهم خوبي از جنگ و ابعاد آن در اختيار قرار ميدهد؛ نحوه مديريت و برنامهريزي جنگ، روابط سپاه و ارتش، شيوههاي جنگ، كمبودها و مزيتها، ابتكارات، روابط رسمي، غيررسمي و عاطفي افراد درگير جنگ و حتي شوخيها، خوشيها و كدورتها. خواننده اين كتاب خواهد دانست كه وجب به وجب مرزهاي غربي و جنوبغربي كشور حقيقتاً و بدون اغراق با گوشت و پوست و خون جوانمرداني از اين آب و خاك حفظ شده است. خواهد دانست كه شهدا، جانبازان، آزادگان و ديگر رزمندگان فرشته نبودهاند؛ آدمهايي بودهاند مثل ما كه البته به قول "حاجكاظم آژانس شيشهاي" با "آداب اين جنگ" خو گرفته بودند. آدمهايي بودهاند كه شوخي و شيطنت ميكردهاند، لجبازي و كلكل ميكردهاند و حتي خطا و اشتباه داشتهاند و البته خود را معصوم نميدانستهاند و ميخواستهاند و سعي داشتهاند كه خوب باشند. تلاش ميكردهاند، از جان مايه ميگذاشتهاند و گرچه گاهي اختلاف نظر داشتهاند ولي به هر حال هدفشان يكي بوده است. از همه مهمتر براي يك آرمان و اعتقاد و تحت ولايتِ رهبري واحد، مبارزه و مجاهدت ميكردهاند و در اين راه هر سختي، رنج، زحمت و بيمهري را تحمل نمودهاند.
كتاب "بابانظر" تصوير كلي خوبي از آغاز تا انجام جنگ به دست كساني مثل من ميدهد كه از آن دوران حداكثر "مارش پيروزي" و "آژير خطر" و يا رفتن برادر و پدرشان به جبهه را به ياد دارند و البته نسلي كه اساساً آن زمان نبودهاند. البته نميتوان ادعا كرد كه اين تصوير جامع و همهجانبه است، چرا كه به هر حال از ديد يك شخص بيان گشته.
اين كتاب هجده فصل دارد. اما كاش دو فصل آخرش نبود. كاش شانزده فصل بيشتر نداشت. دو فصل آخر واقعاً تلخ است؛ خيلي تلخ. يعني كاش اصلاً وقايع دو فصل آخر اتفاق نيفتاده بود. وقتي اين دو فصل را خواندم جايي به ياد "از كرخه تا راين" افتادم. جاهايي نيز مضاميني شبيه دردهاي "آژانس شيشهاي" را خواندم. كاش اين دو فصل نبود!... حسرت را چه سود!
اين كتاب را خواندم؛ حتي گاهي كه اتوبوس خيلي شلوغ نبود ولي جايي براي نشستن هم نبود، به ميلهها تكيه ميكردم و ايستاده ميخواندم. خيلي مواقع خندهام ميگرفت؛ ميخنديدم. خيلي اوقات گريهام ميگرفت، دوست داشتم گريه كنم؛ اما در اتوبوس نميشود گريست! اين كتاب واقعاً كمنظير و زيباست. روايت صادقانه و بيپيرايه مردي است كه يك گوش و يك چشمش را از دست داد. ستون فقراتش شكست و سينهاش از دو جا متلاشي شد. بيش از صدوشصت تير و تركش خورد و چندين و چند درد و رنج ديگر. او بارها تا مرز شهادت رفت، اما آنچه بيش از همه آزارش داد فراق ياران و دوستانش بود و بعد از جنگ بيمهريها و ....
سطوري از اين كتاب:
دخترم كه آن زمان پنج شش ماه بيشتر نداشت، به محض حمله تانكها از دست خانمم ميافتد در جوي آب و گم ميشود. حدود دوازده شب، وقتي جلوي خانه آيتالله ابوالحسن شيرازي بودم پسر عمه پدرم كه روحاني است، مرا ديد و گفت: پهلوان، دخترت گم شده، همسر و مادرت مجروح شدند و تو آمدهاي اينجا؟چون ناراحت بودم، گفتم: عيبي ندارد پسر عمه. گم شده كه شده. او هم مثل بقيه، بگردند جسدش را پيدا كنند.
(از خاطرات مبارزات انقلاب اسلامي)***دكتر چمران كنسروي باز كرد. ديدم محتويات داخل قوطي كف كرده است. نميدانم تاريخش مال كي بود! خود دكتر ميخورد و ميگفت: بهبه، عجب خوشمزه است.
يك لقمه برداشتم و ديدم اصلاً نميشود خورد. گفتم: دكتر! اينكه قابل خوردن نيست!
گفت: هيچي نگو. تشويق كن بقيه هم بخورند كه گرسنه نمانند.***بعد از اين استقبال پرشور مردمي وارد منزل شدم. اول از همه پدرم پرسيد: جنگ تمام شد؟
گفتم: نه! جنگ تمام نشد.
گفت: پس چطور شما آمدهايد؟
گفتم: مگر قرار بود برنگرديم؟
گفت: زمان پهلواني شما زماني نبود كه روي تشك كشتي يك نفر را بر زمين ميزدي. حالا وقت پهلواني است.***من هم با بدن لخت و يك زيرشلواري دراز كشيدم. يك بنده خدايي آمد و روي شكم من شماره سيزده نوشت! ميدانستم كه شمارهها براي جنازه است. پرسيدم: چكار ميكني؟
آن بنده خدا ترسيده بود و فرياد زد: آقاي دكتر، آقاي دكتر، اين هنوز زنده است!
دكتر گفت: مگر قرار است مرده باشد؟ اين شماره را پاك كن. اين كه قرار نيست بميرد. اول ضربان قلب را كنترل كن. همينطور تند تند شماره نگذار!***ساعت دوازده و نيم [شب] بود كه جامي خبر داد: حاجآقا دست شما درد نكند. ببخشيد پشت بيسيم با شما بد صحبت كردم و گفتم خاليبندي ميكنيد.
پرسيدم: چي شده؟
گفت: عليپور خاكريز ميزند.
گفتم: خاكريز؟ مرد مؤمن، مگر ميشود بلدوزر به آنجا برد؟
گفت: عليپور بلدوزر آورده است.
صداي عليپور را شنيدم كه گفت: بابا، مگر خودت نگفتي برو بلدوزر بياور؟ خب، ما رفتيم و بلدوزر آورديم. ديدم عراقيها بزنبزن دارند، بلدوزرشان جا مانده، من هم سوار شدم و آمدم اينجا كه خاكريز بزنم.***وقتي ميخواستيم غواصها را به آب بيندازيم، ديدم يك نفر دنبال آنها دولادولا از داخل كانال ميآيد. يقهاش را گرفتم. ديدم يوسف رضايي است (پانزده شانزده سال داشت). گفتم: همينجوري! تو چه مرگته آمدي اينجا؟
گفت: حاجآقا، به جان مادرم ميخواهم بروم جلو.
گفتم: ميخواهي بروي چكار كني؟ تو كارت جاي ديگر است.
گفت: همهاش كه نميشود من يخ بريزم يا غذا بياورم. اينكه نشد كار. شب عمليات هم بگذار بجنگم تا جواب مادرم را بتوانم بدهم. به مادرم بگويم كه من جنگيدم.***در عمليات بدر و در جاده خندق، كيسهگوني روي غلتك ميچيديم و روشنش ميكرديم. فرمانش را قفل ميكرديم كه منحرف نشود و روي جاده خندق رهايش ميكرديم و پشت سرش راه ميافتاديم. عراقيها تيراندازي ميكردند و تير به جلوي غلتك ميخورد و كمانه ميكرد. وقتي ما نزديك آنها ميشديم، مجبور بودند جا را خالي كنند و به ما بدهند!
***خدا را شاهد ميگيرم كه اطمينان داشتم به محض رفتن كشته ميشوم. قبل از حركت، سه جمله به ذهنم آمد: يكي اينكه خدايا، از من قبول كن. دوم اينكه گفتم مادرجان، دعا كن اگر شهيد شدم خدا از سر تقصيرم بگذرد. بعد از خودم پرسيدم: من دو پسر دارم، اگر شهيد شوم آيا پسرهايم اين راه را دنبال خواهند كرد يا نه؟
***آقاي همداني كه گفت فرمانده قرارگاه عراقيها وعده ماشين و خانه ميدهد، من به او گفتم: خب، حاجآقا! اگر ما خط را نگه داشتيم، شما به ما چه ميدهيد؟
پرسيد: چه بدهم به شما؟
گفتم: من الوار و مهمات ميخواهم.***هر كس چشمش به آقاي قاآني ميافتاد، خجالت ميكشيد و شروع به كار ميكرد، چون ميديد فرمانده لشكر آستينهايش را بالا زده و براي قرارگاه توالت درست ميكند. يكي دو نفر از بچهها آمدند و گفتند درست نيست آقاي قاآني كار كند. آقاي قاآني گفت: چي درست نيست؟ خيلي هم خوب است. مگر من و تو شأنِمان از اينها بيشتر است؟
***
در آخر به سياق دوستان بابانظر كه هر وقت او را ميديدند براي سلامتياش صلوات ميفرستادند، مينويسم: "براي ادامه راه بابانظر صلوات".
اين نوشته در: پايگاه سلام سبزوار
به بهانه سالروز شهادت "سيد مرتضي آويني"
بيستم فروردين 1372، روح بيقرار "سيد مرتضي آويني" كه خود را جاماندۀ سالهاي شهادت ميدانست، در مقتلالشهداي فكه از قفس خاكي رهيد و به وصال رسيد. پيش از اين در "پيشدرآمد" معرفي كتاب "آغازي بر يك پايان"، مختصري درباره او نوشتهام. زندگينامهاش گرچه مختصر و ناقص، اما در برخي پايگاههاي اينترنتي يافت ميشود. خواستارانش جستجو كنند و بخوانند.
به بهانه سالروز عروجش، سطوري را درباره كتاب "رستاخيز جان" تقديم ميدارم.

از مجموعه آثار منتشر شده از آويني، "رستاخيز جان" هفتمين است. كتاب، همچون بيشتر كتب شهيد، مجموعهاي است از مقالاتِ گردآوري شده؛ البته با موضوعات هنر، ادبيات و فرهنگ. مقالات كتاب در چهار بخش دستهبندي شده است.
سه مقاله اول بخش نخست، در نسبت ادبيات با حقايق و وقايع بيروني و وابستگي و تعهد به آنهاست (تعهد بدون هرگونه بار ارزشي). در مقاله بعدي، آويني مطالبي را درباره تاجيكستان (كه آن روزها تازه از قيد حكومت كمونيستي رها شده بود)، تمدن ايران، نوروز و برخي آداب و سنن ايران نگاشته است. و آخرين مقاله اين بخش پاسخي است به ژاژخايي شخصي درباره خط فارسي.
در بخش دوم، سه مقاله با موضوع فرهنگ و هويت گرد آمده كه به جز مقالۀ آخري، نگاه تئوريك غالب است. اين سه مقاله به نوعي تضادهاي مبتلابه مباحث فرهنگي (چه در سطح نظري و چه در سطح مصداقي) را به طرح و بحث ميگذارد.
و اما بخش سوم. سهگانهاي زيبا درباره ويدئو و ماهواره. مطلب اول گفتگويي است نسبتاً مفصل با نشريه فارابي با عنوان "ويدئو در برابر رستاخيز تاريخي انسان" و مطالب بعدي مقالاتي است درباره ويدئو و ماهواره. به اعتقاد من خلاصه كلام سيد مرتضي در اين مطالب دو چيز است:
1ـ بيخاصيتي و بياثري روشهاي سلبي و منعمحور در مبارزه با تهاجم فرهنگي و دفاع از فرهنگ و ارزشهاي داخلي.
2ـ توان بالقوه فرهنگ ايراني اسلامي در دفاع از خود و مواجهه با تهاجم بيگانه، ضرورت فعال بودن به جاي انفعال و استفاده از ظرفيتهاي داخلي.
البته در گفتگوي ذكر شده، شهيد مباحث نظري جالبي را درباب فرهنگ، تفريح، اوقات فراغت و تفاوت ماهوي تلويزيون، سينما و ويدئو طرح ميكند. آن موقع (يكي دوسال اول دهه 70 شمسي) زماني است كه تازه ويدئو قانوني اعلام شده است و مباحثي همچون تهاجم فرهنگي تازه طرح. به گمان من اين سهگانه جزء كاربرديترين و ملموسترين مباحث طرح شده در بين آثار آويني است كه خواندن آن نه تنها مفيد، بلكه براي مدعيان "كار فرهنگي در سپهر فكري انقلاب اسلامي" از ضروريات ابتدايي است. گرچه مهمترين مصداق ذكر شده (ويدئو) الآن چندان موضوعيتي ندارد، اما ريشه بحث و نوع نگاه آويني به موضوع بسيار ويژه و دقيق است. در همين گفتگوست كه آويني از كامپيوتر با عنوان "بت بزرگ" ياد ميكند و آن را خطرناكتر از ويدئو برميشمرد؛ البته نه از باب اخلاق ظاهري، كه از باب حقيقت دين. و باز البته توصيهاش تسخير اين مظاهر تمدن تكنولوژيك است.
در بخش چهارم، مقالهاي با موضوع خطر مرگ تئاتر و انفصال آن از مردم آمده است و سپس مقالهاي از اولين شماره نشريه سوره در سال 1368، در تبيين پيام امام خميني ـقدّسسرّهـ به هنرمندان.
اين كتاب در 182 صفحه و توسط نشر ساقي منتشر شده و قيمت آن براي چاپ سال 1386، مبلغ 21000 ريال است.
دو بخش گزيده از اين كتاب را ميآورم.
گفتم: "خدا را شكر كه تكليف ويدئو را هم روشن كرديم."
نگاهي از سر تعجب آميخته با تمسخر كرد و پرسيد: "شما روشن كرديد؟"
پرسيدم: "مگر جز اين است؟"
جواب داد: "ببين دوست من! اگر هم اينطور باشد كه تو ميگويي، هر چند من ترديد دارم، اما باز هم بايد گفت كه ويدئو تكليف خودش را روشن كرده است."
از نگاهم دريافت كه بايد روشنتر حرف بزند. گفت: "اين ويدئوست كه تكليف ما را روشن كرده است، نه ما تكليف ويدئو را. مگر ما ميتوانستيم تصميم ديگري جز اين اتخاذ كنيم؟"
پرسيدم: "مگر نميتوانستيم؟"
..."رستاخيز جان"، مقاله "تكرار مكررات"، صفحه 113
***
انفجار اطلاعات! نميدانم چرا من از اين تعبير آنچنان كه بايد نميترسم و حتي چه بسا مثل كسي كه ديگر صبرش تمام شده است از فكر اينكه جهان به سرنوشت محتوم اين عصر نزديكتر ميشود خوشحال ميشوم....
دهكدۀ جهاني واقعيت پيدا خواهد كرد، چه بخواهيم و چه نخواهيم.
...
اين همان دهكدهاي است كه در آن "بتمَن" و "ژوكر" با هم مبارزه ميكنند. اين همان دهكدهاي است كه در تلويزيونهايش دختران شش ساله را آموزش جنسي ميدهند.... اما عجيب اينجاست كه باز هم، اين همان دهكدهاي است كه در زير آسمانش بسيجيان رمَلهاي فكه زيستهاند، همان دهكدۀ جهاني كه در نيمهشبهايش ماه، هم بر كازينوهاي "لاسوگاس" تابيده است و هم بر حسينيۀ "دوكوهه" و گورهايي كه در آن بسيجيان از خوف خدا و عشق به او ميگريستهاند. دنياي عجيبي است، نه؟
..."رستاخيز جان"، مقاله "انفجار اطلاعات"، صفحه 117 و 120
مطالب مرتبط: معرفي كتاب "آغازي بر يك پايان"
پيشدرآمد
هرگاه ياد "شهيد سيد مرتضي آويني" به ميان ميآيد، عموماً با نام "راوي روايت فتح" شناخته ميشود و اطلاعات بسياري از شنوندگانِ نام او در مورد آثار قلمياش دستِ بالا، عنوان "سيد شهيدان اهل قلم" و كتاب زيباي "فتح خون" دربارۀ نهضت عاشوراست. اما اين همه، آثار و يادگار سيد مرتضي نيست. او بيش از اين كه گويندۀ متن يا حتي كارگردان مستند باشد، انديشمند است و حاصل انديشههايش دهها مستند، چند كتاب و دهها مقاله است كه به صورت چند كتاب دستهبندي و به چاپ رسيدهاند. به اعتقاد بنده آنچنان كه بايد و شايد جايگاه قلمي و نظري اين سيد شهيد، شناخته نشده است. البته بايد دانست كه نوشتههاي او مخاطبي خاص دارد؛ آناني كه دغدغۀ جدي انديشه و فرهنگ ديني و انقلابي دارند و يا علاقهمند به مطالعه و دانستن در اين حوزهاند. تبعاً مطالعۀ آثار او قابل توصيه به عموم نيست. تعلق خاطر به موضوعاتي همچون فرهنگ، هنر، مباحث نظري و امثال آن، لازمۀ برقراري ارتباط با نوشتههاي اوست.
سير تحولي انديشه شهيد آويني، همچون انقلاب روحي و انفسي مردم ايران است. او يكي از مصاديق بريدگان از نحلۀ به اصطلاح روشنفكري(!) و پيوستن به خيل رهروان حضرت روحالله است؛ و از آنجايي كه اين سير تحولي، كاملاً آگاهانه، مستدل و منطقي است، از سطحيزدگي و قشريگرايي بهدور است. آويني بسياري اوقات شعار ميدهد، اما با مباني بيّن و مستحكم و بر اساس شعوري عميق. آن چيزي كه براي شهيد آويني موضوعيت دارد، تبيين انديشه و نگرش ديني است كه امام آن را طرح و بسط داد. آويني در راه تبيين اين نگاه نو، به جوانب فلسفي، كلامي، حكومتي و سياسي، ديني و فقهي، فرهنگي و هنري موضوع ميپردازد. او انديشه انقلاب اسلامي را تبيين ميكند. همچنين به طرح مباحثي ميپردازد كه دانستن آنها را براي تبيين انديشه انقلاب لازم ميداند؛ همچون مباحث تمدني، سينما، تئاتر و ديگر قوالب هنري و رسانهاي.
پس از تصميم به معرفي كتاب از شهيد آويني (آن هم متناسب با نياز امروز مخاطب)، به دلايلي ترديد كردم و مدتي با خود كلنجار رفتم. اما از آنجايي كه پيش از اين نيز چنين قصدي داشتم، دودلي را كنار گذاشتم، تأخير را روا ندانستم و اثري را براي عرضه به دوستان برگزيدم؛ آغازي بر يك پايان.
معرفي كتاب
كتاب "آغازي بر يك پايان" بنا به تعريف "شناسه فيپا"ي اول كتاب در حوزه سياست و حكومت دستهبندي ميشود. البته مباحث نظري با رويكرد كلامي، فلسفي و فرهنگي در آن بسيار پررنگ است. در واقع مقالات زنجيرشده در اين كتاب به طرح مباحثي در حوزه انقلاب اسلامي، تحولات و مجادلات نظري داخلي مرتبط با آن، ارتباط نظري و فرهنگي انقلاب ايران با تحولات جهاني و ارائه تصويري از آينده ايران و جهان پس از انقلاب اسلامي ميپردازد.
بخش اول كتاب، شامل مقالاتي كوتاه اما پرمغز دربارۀ امام خميني و تأثير او بر تحولات انديشهاي و سياسي ايران و جهان است. بخش دوم، مقالاتي را در حوزه منازعات نظري رايج درباره انقلاب، جمهوريت و اسلاميت نظام و تعاملات و ارتباطات عقيدتي ايرانِ بعد از انقلاب، با سپهر فكري تمدن غرب در بر ميگيرد. بخش سوم در دو مقاله ضرورت اتحاد اسلامي در جهان را بيان مينمايد و در نهايت بخش چهارم افق آينده جهان و تمدن بشري را با رويكرد سرنوشت محتوم بشر در بازگشت به ايمان، فطرت و معنويت ارائه مينمايد.
اگر بخواهيم با توجه به برخي مسائل روز مروري بر آرمانهاي اصيل انقلاب داشته باشيم و پاسخ برخي مجادلات نظري ـ كهنه اما دوباره بازگو شده ـ در حوزه انقلاب و حكومت اسلامي را بيابيم، خواندن اين كتاب بسيار مغتنم خواهد بود. موضوعاتي همچون صدور انقلاب، جمهوريت و اسلاميت، وفاق اجتماعي، فرداي بشريت و .... از ديگرسو به نظر ميرسد اين كتاب ورود خوبي براي كساني باشد كه تا به حال آثار "سيد مرتضي آويني" را نخواندهاند.
كتاب "آغازي بر يك پايان" در 184 صفحه و به عنوان ششمين اثر از مجموعۀ آثار سيد مرتضي آويني توسط نشر (كُند و لاكپشتي) ساقي به چاپ رسيده است. و اينك سطوري از اين كتاب:
دهها سال است كه تلاش همۀ فيلسوفان و متفكرانِ مؤمن به تمدن تكنولوژيك غرب متوجه آن است كه "تئوري انقلاب" را نفي كنند و معترضان را به "اصلاح" حواله دهند، حال آنكه رفته رفته برآشفتگان، نه به انكار اَعراض، كه به انكار ذات غرب رسيدهاند و اينان بالتبع در جستوجوي تفكر تازهاي هستند كه بالذات با آنچه هست متفاوت باشد. اضطرابي كه بشر امروز را فرا گرفته است، نشان از يك زلزلۀ قريبالوقوع دارد، زلزلهاي كه تمدن غرب را از بنيان ويران خواهد ساخت و نسبت انسان را با خويشتنِ خويش و عالم، ديگرگون خواهد كرد. از آنجا كه تمدنِ امروز، جهان را در تسخير دارد، انقلاب فردا نيز يك واقعۀ جهاني خواهد بود و بهيكباره همۀ عالم را خواهد بلعيد.
*
حتي اگر هيچ برهان ديگري در دست نداشتم، ظهور انقلاب اسلامي ـ و بهتر بگويم، بعثت تاريخي انسان در وجود مردي چون حضرت امام خميني (س)ـ براي من كافي بود تا باور كنم كه عصر تمدن غرب سپري شده است و تا آن وضعِ موعود كه انسان در انتظار اوست فاصلهاي چندان باقي نمانده است. حقيقت دين را بايد نه در عوالم انتزاعي، كه در وجود انسانهايي جُست كه به خليفةاللهي مبعوث شدهاند. فصلالخطاب با انسان كامل است و لاغير.
كتاب "آغازي بر يك پايان"، مقالۀ "آغازي بر يك پايان"، صفحه 151
شايد اگر بشنويد كسي ماجراي نهضت عاشورا را با محوريت حضرت علي اكبر عليهالسلام از زبان يك اسب روايت كرده است، گمان كنيد اين اثر كاري كودكانه و يا ضعيف و نامتناسب است؛ اما اينطور نيست. استاد سيد مهدي شجاعي با ادبيات كمنظير و زيبايش و با آن قدرت فوقالعاده قلمش، اين اثر را خلق كرده است.
كتاب "پدر، عشق و پسر" نوشتهايست اثرگذار و شورانگيز درباره جوان برومند امام حسين عليهالسلام، حضرت علي اكبر و البته مستند به اسناد معتبر. سيد مهدي شجاعي در ده مجلس به بيان شرحي از زندگي آن حضرت و مناقب و رشادتهايش در نهضت كربلا پرداخته است. جالب اينجاست كه مخاطب اسب نيز در اين كتاب ليلا، مادر بزرگوار حضرت علي اكبر است. "عقاب" اسبي كه در كودكي پيامبر به آن حضرت پيشكش ميشود و پس از آن به ترتيب به امام علي، امام حسن و امام حسين عليهمالسلام ميرسد و اكنون مركب شبيهترين ِ امت به پيامبر صلوات الله عليه و آله است. حالا اين اسب پس از سالها كه مركب اين كواكب بوده است، ماجراي خود و علي اكبر را براي مادر علي اكبر، ليلا، كه در واقعه كربلا نبوده است روايت ميكند.
متنهاي اين اثر فاخر قابليت دارند تا به جاي بسياري اشعار و مطالب ضعيف و غيرمستند در مجالس ذكر مصيبت خوانده شوند و مستمعين را بگريانند.
كتاب "پدر، عشق و پسر" در 88 صفحه توسط انتشارات "كتاب نيستان" به چاپ رسيده است و قيمت چاپ بيست و پنجم آن 17000 ريال است. بخشي از كتاب را مرور ميكنيم.
امام، با دستهاي لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علي ميستُرْد و با او نجوا ميكرد: "تو! تو پسرم! رفتي و از غمهاي دنيا رها شدي و پدرت را تنها و بيياور گذاشتي."
و بعد خم شد و من گمان كردم به يافتن گوهري. و خم شد و من گمان كردم به بوييدن گلي. و خم شد و من با خودم گفتم به بوسيدن طفل نوزادي. و خم شد و من به چشم خودم ديدم كه لب بر لب علي گذاشت و شروع كرد به مكيدن لبها و دندانهاي او و ديدم كه شانههاي او چون ستونهاي استوار جهان تكان ميخورد و ميرود كه زلزلهاي آفرينش را درهم بريزد.
و با گوشهاي خودم از ميان گريههايش شنيدم كه: "دنيا پس از تو نباشد، بعد از تو خاك بر سر دنيا."
و با چشمهاي خودم بيقراري پسر را ديدم، جنازه علي اكبر را كه با اين كلام پدر آرام گرفت و فرو نشست: "و چه زود است پيوستن من به تو پسرم، پارهء جگرم، عزيز دلم."
علي آرام گرفت اما چه آرام گرفتني! اينبار چندم بود كه پا به آنسوي جهان ميگذاشت و باز به خاطر پدر از آستانهء در سرك ميكشيد و بر ميگشت. مگر پدر، دل از او نكنده بود كه او به كندن و رفتن رضايت نميداد؟
درست در همان زمان كه بدنش تكه تكه شده بود و روح از بدن به تمامي مفارقت كرده بود، من به چشم خودم ديدم كه نشست و به پدر كه مضطر و ملتهب به سمت او ميدويد، گفت: "راست گفتي پدر! اين آغوش پيامبر است، اين سرچشمهء عشق اكبر است. اين همان وصال مقدر است. اين جام، جام كوثر است. تشنگي بعد از اين بيمعناست."صفحات 72 و 73
قصد كرده بودم در اين وبلاگ هر از گاهي كتابي معرفي كنم. نه از باب اطلاع خوانندگان، كه بحمدالله اكثر دوستانِ بنده خود به جدّ كتابخوانند، بلْ از جهت خالي نبودن عريضه و ابراز تعهد به ترويج فرهنگ كتاب و كتابخواني.
اكنون براي اولين نوشته از اين زنجيره و در آغاز ماه محرم كتاب "من ميگويم، شما بگرييد" را براي معرفي انتخاب كردهام. اميدوارم اين حسن مطلع، خير و بركتي باشد براي من و وبلاگ طاووس. در ايام پيش رو نيز از اشعار اين كتاب استفاده خواهم كرد.
برگ سبزي است تحفه درويش چه كند بينوا، همين دارد
***
درباره كتاب "من ميگويم، شما بگرييد"
شما هم حتماً در عزاداريها به برخي اشعار برخوردهايد كه يا آميخته به دروغ و غلو و ناراستي بودهاند يا اينكه از جنبه هنري و فني دچار ضعف. (و بعضاً هر دو ايراد را داشتهاند.) شاعر معاصر جناب عليرضا قزوه، با نگاهِ ارائه مجموعه اشعار و مراثي عاشورايي كه قابل استفاده خطيبان و مداحان در مجالس عزاداري باشد اين كتاب را فراهم آورده است. اشعار اين كتاب از شاعران ادوار مختلف است، از گذشتههاي دور تا شاعران معاصر. البته به تبع ِ نياز مخاطب امروز شاعران معاصر سهم ويژهاي دارند. نكته مهم درباره اشعار كتاب اين است كه علاوه بر فخامت، زيبايي و پردازش هنري و داشتن مضامين متعالي و در شأن عظمت و شكوه نهضت حسيني، عموماً از بياني شيوا و مفهوم و قابل درك و استفاده مخاطب عام برخوردار است.
از آنجايي كه متأسفانه در ساليان اخير به شدت اشعار و مراثي در عزاداريها، مبتذل و دچار افت محتوايي و فني شده و ذائقه شنونده نيز تنزل يافته، ممكن است در نگاه اول اشعار اين كتاب صرفاً مناسب مجالس شعرخواني تصور شود، اما با اندكي تأمل و دقت روشن خواهد شد كه مراثي اين كتاب را ميتوان بر منابر خواند و شنيد، ميتوان در مداحيها، نوحهخوانيها و سينهزنيها استفاده كرد، و ميتوان در خلوت تنهايي زمزمه كرد و گريست. اين كتاب براي علاقهمندان به شعر به ويژه شعر آييني مجموعهاي كمنظير است.
اين كتاب در پنج فصل گردآوري شده است.
فصل اول: اين حسين كيست؟ (با كربلا، با حسين)
فصل دوم: اي پدرجان همرهان بستند بار... (به شهيدان هاشمي)
فصل سوم: ناله عشق است و آتش ميزند (دمي با اصحاب وفادار امام)
فصل چهارم: گودال قتلگاه پر از بوي سيب بود (يك شب و روز عاشورا)
فصل پنجم: زينب اسيري رفت و ما بر جاي بوديم (بعد از عاشورا)
كتاب "من ميگويم، شما بگرييد" را انتشارت سوره مهر در 263 صفحه منتشر نموده است و قيمت آخرين چاپ موجود در بازار 40000 ريال ميباشد.
در پايان، شعر افتتاحيه اين كتاب تقديم حضور ميشود.
اي قوم در اين عزا بگرييد
بر كشته كربلا بگرييد
با اين دل مرده، خنده تا كي؟
امروز در اين عزا بگرييد
فرزند رسول را بكشتند
از بهر خداي، ها بگرييد
از خونِ جگر سرشك سازيد
بهر دل مصطفي بگرييد
وز معدن دل به اشك چون دُر
بر گوهر مرتضي بگرييد
دلخسته ماتم حسينيد
اي خستهدلان، هلا بگرييد!
در ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد يا بگرييد
تا روح كه متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگرييد
در گريه سخن نكو نيايد
من ميگويم، شما بگرييد
اشك از پي چيست؟ تا بريزيد
چشم از پي چيست؟ تا بگرييد
در گريه به صد زبان بناليد
در پرده به صد نوا بگرييد...
سيف فرغاني