همان‌طور كه عزيزان مستحضرند، عبارات و اصطلاحات همين‌جوري الكي كه نيست. يك دنيا حرف پشت اينها خوابيده است. يك لغت چه‌ها كه بر سرش آمده تا حالا رسيده به اينجا كه در فلان موضع، بهمان معنا را بدهد. بله؛ كلي بايد ريشه‌يابي و لغت‌شناسي كرد تا بشود فهميد كه دقيقاً معناي يك عبارت چيست.

مثلاً همين اختلاس. اختلاس از ريشه "خلس" است. "خَلْسه" هم كه مربوط به حالات عرفاني است، از همين ريشه است. حالا مي‌گوييد: «اي بابا! ربط خلسه عرفاني با اختلاس بانكي چيست؟» عجله نكنيد؛ حوصله كنيد عرض مي‌كنم. فكر كرده‌ايد همين‌طور كشكي اسم اين كار شده است اختلاس. نخير آقا! التفات بفرماييد. اختلاس خودش يك عمل فوق‌العاده عرفاني است و در سير و سلوك مرتبه‌اي بس مهم دارد. مولانا شيخ پشم‌الدين كشكولي ـ‌چرّب الله پوزه‌ـ در منظومه "جيب الفقراء بانك العرفا" مي‌فرمايد:
آنچه سالك را رهاند از هراس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

اختلاس عرفانيحالا دقت كنيد كه اختلاس چه ربطي به عرفان دارد. در مورد فرقه ملامتيه كه شنيده‌ايد. خيلي خوب! همين ديگر. حالا هم جماعتي مي‌آيند و اختلاس مي‌كنند، تظاهر به عيب و گناه مي‌كنند (نه اينكه واقعاً اهل گناه و چپوي مال مردم باشند، نه)، از آن طرف خوبي‌هايشان را مخفي مي‌كنند تا مردم به آنها گمان بد ببرند و ملامتشان كنند. همين ملامت و بدگويي مردم كلي خلوت و خلسه و انس عرفاني درست مي‌كند. فكر كرده‌ايد چرا بنده خدا مدير عامل مستعفي بانك "م" رفته است آن طرف دنيا؟ جلاي وطن كرده كه چه؟ از قديم گفته‌اند شرف مرد به دو چيز است: "صبر و هجرت" خوب اين بابا الآن هم دارد بر اين همه اتهام و بد و بيراه صبر مي‌كند و هم اينكه هجرت كرده است. سالك ملامتي از اين باحال‌تر؟! رفته در انزوا كه بهترين فرصت براي عرفان و سلوك است. طفلكي مدير عامل معزول بانك "ص" هم شبيه همين است وضعش. كلي بد و بيراه و بعد هم كه عزلش كردند. چه كسي مي‌تواند جايگاه عرفاني اين دو تا را بفهمد؟ دلِ شكسته كارها بكند آقا!

حالا اينكه برخي آمده‌اند گفته‌اند، نه اين اختلاس نبوده، تخلف بوده است. اين از همان تفاوت مشرب‌هاي عرفاني نشئت مي‌گيرد. نهايت يك چيز است. و گرنه تخلف هم از عرفان است. تخلف يعني خلَف خوبي براي عارفان و سالكان گذشته بودن. متوجه شديد جانم؟

اين ماجرا يك عالم عرفان را در كشور ما فربه و چاق و چلّه كرد. الآن همه كرامات عرفاني پيدا كرده‌اند در كشف همين اختلاس يا تخلف يا هر چي؟ عده‌اي كه قبل از همه فهميدند ماجرا را؛ فقط نگفتند كه يك وقت ريا نشود. به جان خودم! حتي كار به آنجا رسيده كه يكي از دستگاه‌هاي نظارتي گفته: «ما اصلاً قبل از وقوع واقعه پيش‌بيني كرده بوديم كه قرار است چنين اتفاقي بيفتد، فقط ديديم حيف است اين فرصت عرفاني از كشور سلب شود، بي‌خيال شديم. حالا هم كسي "وقيحانه" مدعي نشود كه چرا ما كه دستگاه نظارتي بوديم زودتر نفهميديم؛ مصالح كلي و بلندمدت كشور را در نظر گرفتيم ديديم فعلاً سكوت كنيم بهتر است؛ يكجا قلمبه بشود و گندش در بيايد اثرات بهتري دارد.»

البته اين ماجرا براي مردم هم كم خاصيت عرفاني ندارد. اول اينكه كلاً در اين‌جور موارد و "جريان‌ها" آدم به "خاص، خاص" مي‌افتد و اين خيلي خوب است. ديگر اينكه مردم هم از هاپولي شدن اين همه پول سرخورده مي‌شوند و مي‌روند در خلسه و انزوا و ... بله ديگر، عرفان!

اين است كه برخي اصحاب عرفان گفته‌اند: "به عدد خلائق راه رسيدن به خدا هست".

حسن ختام هم دو بيت ديگر (والبته بي‌ربط) از حضرت شيخ پشم‌الدين:
باجه‌چي! بده وامي زان حساب عرفاني
تا مگر بياسايم از تورّم آني

بي‌وفا رئيس بانك، مي‌نهد به راه من
ضامن و چك و سفته، سوسه‌هاي پنهاني


برچسب‌ها: اختلاس، تخلف بزرگ بانكي، طنز
+  سيد مصطفي خاتمي |  دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰ | ساعت ۱۱:۲۷ ق.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

لوگو و شعار جديد بانك ملي


برچسب‌ها: بانك ملي، اختلاس، تخلف بزرگ بانكي، طنز
+  سيد مصطفي خاتمي |  چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰ | ساعت ۷:۴۱ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

با اجازه مرحوم شيخ اجل، آقاي سعدي ـ خدايش بيامرزاد.

اي كه سي از تو رفت و در خوابي!

مگر اين چند روزه دريابي


برچسب‌ها: شخصي
+  سيد مصطفي خاتمي |  جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۸۹ | ساعت ۹:۳۱ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

امروز صبح، ما از يك خانواده سه‌نفره تبديل شديم به يك خانواده چهارنفره. بله! يك پسر گل گلاب به جمع خانواده ما اضافه شد. خواسته‌ام از خدا اين است كه مايه خير و بركت قرارش دهد و مهم‌تر اينكه مايه زينت اجداد طاهرينش باشد. دعايمان كنيد.


برچسب‌ها: شخصي
+  سيد مصطفي خاتمي |  شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹ | ساعت ۷:۴۹ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

يكي ديگر از بزرگان خانواده‌مان درگذشت. صبح امروز "عمو حسين" بعد از مدتها بيماري مزمن كه اين اواخر بيشتر آزارش مي‌داد در پي ايست قلبي فوت كرد. راستش بزرگ‌ترها مايۀ خير و بركت هستند و اين فقدانها حسرت‌انگيز است. خدا عاقبتمان را ختم به خير كند و ما را هم بيامرزد و از اين دنيا ببرد. از دوستان مي‌خواهم براي شادي روح او صلوات و فاتحه‌اي نثار كنند.


برچسب‌ها: شخصي
+  سيد مصطفي خاتمي |  شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ساعت ۱۱:۳۴ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

تذكر: مطلب زير كاملاً شخصي، غيرفرهنگي و غيرسياسي است
و ممكن است باعث اتلاف وقت شما بشود.

برخي دوستان مي‌دانند كه بنده تا چندي پيش در دستگاهي دولتي مشغول كار بودم. و البته باز برخي مي‌دانند كه از ابتداي سال جاري در آن دستگاه دولتي حضور ندارم. و اما پاسخ اين سؤال كه علت پايان اشتغال بنده در اين دستگاه چه بوده است؟ اخراج شدم. البته تحت عنوان بسيار مؤدبانۀ الزام به تعديل نيرو. متني كه در پي مي‌آيد، نامه‌اي است كه خطاب به مدير آن مجموعه نگاشتم تا حداقل حرف دلم را زده باشم. البته در اينجا به خاطر حفظ آبروي اشخاص حقيقي و حقوقي نام تمام اشخاص حذف شده است. به جاي نام دستگاه دولتي مورد نظر، عبارت [نهاد دولتي] آمده است. تمام عباراتي كه به نوعي احتمال داده مي‌شد قرائني براي تشخيص نام اين دستگاه به دست دهد نيز حذف شده است. ضمناً براي اينكه دوستان نگران نشوند بگويم كه به لطف خدا بلافاصله بعد از تعطيلات در جايي ديگر مشغول به كار شدم.


برچسب‌ها: شخصي
متن كامل
+  سيد مصطفي خاتمي |  یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ | ساعت ۵:۸ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

+  سيد مصطفي خاتمي |  یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۹ | ساعت ۱۲:۰ ق.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه‌های شسته، باران‌خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید


عطر نرگس، رقص باد

نغمۀ شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست ...

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار ...


خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب ...
 

ای دل من، گرچه در این روزگار

جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام

باده رنگین نمی‌نوشی ز جام

نقل و سبزه در ميان سفره نيست

جامت از آن مِی که مي‌بايد تهی است ...
 

ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم!

ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!

ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار!
 

گر نکوبی شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش مي‌شود هفتاد رنگ!


زنده‌ياد فریدون مشیری

+  سيد مصطفي خاتمي |  پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸ | ساعت ۱۰:۱۸ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

عكس زير را مدتي پيش اتفاقي از اينترنت گرفتم. نه عكاسش را مي‌شناسم و نه سايتش را به خاطر دارم. از اهالي عكس و عكاسي به خاطر درج بدون اجازه اين عكس معذرت مي‌خواهم، اما اين عكس بدجور ذهن مرا مشغول كرده است. نمي‌دانم چرا؟ دقت كنيد به عكس؛ حس غريبي دارد. اگر چيزي درباره اين عكس به ذهنتان مي‌آيد خوشحال مي‌شوم در بخش نظرات بنويسيد. يا علي!

+  سيد مصطفي خاتمي |  جمعه ۶ آذر ۱۳۸۸ | ساعت ۲:۲۴ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

آيت‌الله قاضي خرم آباديروز دوشنبه (2 آذر 1388) ظهر بود كه از طريق پيامك يكي از دوستان مطلع شدم كه آيت‌الله قاضي خرم‌آبادي، بنيانگذار و رئيس دانشگاه قم درگذشته است.
من نزديك به 6 سال از بهترين سالهاي عمرم (از 78 تا 84) را در دانشگاه قم سپري كردم و بارها با آن مرحوم برخورد داشتم. دانشجوي آرامي نبودم؛ از آبدارچي و نگهبان تا مديران و معاونين و خود آقاي قاضي را مي‌شناختم و آنها نيز مرا. با بسياري از آنها بارها و ساعتها گفت‌وگو كرده بودم و با بسياريشان از جمله شخص آقاي قاضي مجادله و حتي مشاجره لفظي داشته‌ام. من آنقدر با ايشان هم‌كلام شده بودم كه تكيه‌كلامهاي گوياي موافقت يا مخالفت او را مي‌شناختم. بنابراين آنچه مي‌نويسم حاصل تجربيات عيني خودم است. به همين دليل و بر اساس شناختي كه از نزديك به دست آورده‌ام معتقدم دانشگاه قم پدر خود را از دست داده است، آن هم نه يك پدر عادي، بلكه "پدرسالار". سيستم مرحوم قاضي قائم به شخص بود و تقريباً همه چيز بالاخره به ايشان ختم مي‌شد. من بارها به عنوان مدير يك نشريه دانشجويي يا دبير يك تشكل براي حل مسائلم سراغ شخص ايشان مي‌رفتم. گرچه اين شيوه مديريتي در كليتش صحيح و پسنديده نيست، اما تكليف ما معلوم بود. اگر قرار بود اتفاقي بيفتد آن اتفاق مي‌افتاد و اگر قرار بود كاري نشود نمي‌شد، دليل آن هم معلوم بود: نظر مخالف آقاي قاضي. اين طور نبود كه يك كارمند جزء نظر مافوق را وتو كند (آنچنان كه در سيستم مرسوم اداري به نام كار كارشناسي، دستورات مافوق بعضاً حكم كشك دارد). سيستم ايده‌آل نبود اما تا حدود زيادي منظم بود يا دست‌كم اين طور مي‌نمود. البته موافقتها و مخالفتهاي ايشان هم تابع عوامل مختلفي بود؛ عقايد و نظريات خاص ايشان در خصوص مسائل فرهنگي و سياسي (كه خود تابعي از شخصيت حوزوي و فرهنگ نسلي ايشان بود)، حساسيتهاي سياسي درون و برون دانشگاه و البته بعضاً سعايتها و شيطنتها.
اين سيستم به خيلي‌ها از جمله خود من ستم كرد، اما براي من اين موضوع روشن بوده و هست كه شخص ايشان جز خير و خوبي نمي‌خواست. در واقع دعواي من با ايشان و سيستمش در فهم و تشخيص صواب و صلاح بود. براي همين اگر ستمهايي بر مثل من روا شد حداقل از جانب مرحوم قاضي هيچ نيت سوئي نبوده است.
مرحوم قاضي دانشگاه را تأسيس كرد و چون كودكي نوپا آن را زير بال و پر خود گرفت، براي آن هزينه كرد و مايه گذاشت و بزرگش كرد و به وضعيت فعلي رساند. هر چند كه ما دانشجويان آنجا را به عنوان يك دانشگاه عادي در كنكور انتخاب كرده بوديم، اما طبيعتاً از لحاظ رواني من به ايشان حق مي‌دادم كه به صورت ناخودآگاه نسبت به دانشگاه احساس مالكيت يا حداقل قيموميت داشته باشد. رشد و بالندگي دانشگاه قم تا كنون تنها مديون مديريت كاملاً سنتي (و اندكي بازاري) او بوده است. من ايشان را اين طور شناختم كه فردي است معتقد به عقايدي ـ كه قرص و محكم روي آنها ايستاده است ـ محتاط، مقتدر و كسي كه نسبت به آينده فرزندش (دانشگاه قم)، به شدت بيم‌ناك است و اين بيم‌ناكي بعضاً او را وادار به كارهايي مي‌كند كه از ديد ما اصلاً صحيح نيست. البته او اعتماد بسيار زياد و بعضاً بيجايي به اطرافيانش داشت (كه خيلي از آنها، هم‌قوميت ايشان بودند)؛ كه اين هم آسيبهاي زيادي در پي داشت. او شخصيت بزرگي بود، بسيار متنفذ و معتبر بود. اگر مي‌خواست قطعاً مي‌توانست پستهاي بزرگتر و البته كم‌دردسرتري را بپذيرد، اما ظاهراً نگراني و علاقه و عشق اين فرزند خودپرورده، باعث شد تا پايان زندگي آن را رها نكند. بارها شايعاتي مبني بر جايگزيني وي مطرح شد اما هر بار منتفي شد. حتي خود ايشان از ذكر عنوان رئيس دانشگاه پرهيز داشت و به جاي آن از عبارت "سرپرست" استفاده مي‌كرد. اشخاصي با عناويني همچون مشاور آمدند كه البته خطاها و جاه‌طلبي‌هايشان باعث شد، آن مرحوم عذرشان را بخواهد. جالب است كه آقاي قاضي در طول اين سالهاي مديد نه تنها حقوقي دريافت نمي‌كرد، بلكه از خوردن چاي در دفتر كارش و يا استفاده از خط تلفن و وسايل نقليه دانشگاه پرهيز داشت. دفترش منشي نداشت و اگر حضور داشت، در اتاقش باز بود، مگر هنگام جلسات اداري. مي‌رفتي داخل اتاقش و كنار استاد و مدير و معاون دانشگاه مي‌نشستي تا نوبتت شود، كه نوبت را هم خودش نگه مي‌داشت. همين‌ها بود كه باعث مي‌شد علي‌رغم بي‌مهري‌هاي زياد سيستمش، همواره احترام دروني من براي ايشان باقي باشد و راستش را بخواهيد ته دلم دوستش داشته باشم. هرچند سيستم او ستمهاي زيادي به من كرد اما من هيچ كينه‌اي از او به دل ندارم. خدايش بيامرزاد. سال گذشته در سفري كه به قم داشتم به دفترش رفتم و پس از مدتها ديدمش. طبق معمول با من خوش و بش كرد. از او حلاليت خواستم. اميدوار بودم و هستم كه او هم از من كدورتي به دلش نمانده باشد.
اكنون او ديگر در رأس دانشگاه قم نيست و من به عنوان دانشجوي فارغ‌التحصيل آن به شدت نگران اين دانشگاهم. شرايط قم و دانشگاهش، ويژه است و آدمهايي كه من تا زمان حضورم در دانشگاه مي‌ديدم، بعيد مي‌دانم توان اداره آن را داشته باشند.
اللهمّ احشره مع الاولياء و الابرار و اجعل عواقب امورنا خيراً.


برچسب‌ها: آيت‌الله قاضي خرم‌آبادي، دانشگاه قم، شخصي
+  سيد مصطفي خاتمي |  دوشنبه ۲ آذر ۱۳۸۸ | ساعت ۹:۲۵ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  | 

نمي‌دانم چرا، ولي قالب انتخابي وبلاگ حسابي برايم بازي در آورد. صفحه وبلاگ براي دوستاني كه با اينترنت اكسپلورر وارد مي‌شدند كامل بار نمي‌شد. خصوصاً پيوندها و لينكِ نظرها ظاهر نمي‌شد. مجبور شدم چند قالب را بيازمايم اما باز هم نشد. دست آخر فهميدم مشكل از طولاني بودن مطلب است. خلاصه مجبور شدم از پيوند "ادامه مطلب" استفاده كنم. البته باز هم در صفحه داخلي اين مشكل هست. شايد بعداً بتوانم حلش كنم. اميدوارم.
+  سيد مصطفي خاتمي |  چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ | ساعت ۷:۵۰ ب.ظ | موضوع: "و غيره"  |