رجزمويهتوضيح
من خيلي از شعر سر در نمي‌آورم. معمولاً در وبلاگ‌هاي شعري هم يا نظري نمي‌دهم و يا اينكه با احتياط و بعضاً با ذكر همين مقدمه چيزي مي‌نويسم. در بين كتاب‌هايي كه مي‌خوانم نيز، شعر در اولويت نيست. روحيه‌ام نه تنها شاعرانه نيست بلكه به گمانم كمي هم زمخت است. اما اين همه باعث نمي‌شود آن‌قدر پرت باشم كه مطلقاً صالح و طالح شعر را بازنشناسم. هرچه باشد چه در دوره نوجواني و بعد دبيرستان و چه در دوران دانشجويي، با ادبيات سر و كار داشته‌ام و عروض و قافيه را در پيش‌دانشگاهي با نمره بسيار خوبي گذرانده‌ام. اينها را نوشتم تا منتظر بررسي كارشناسانه و تخصصي از كتابي كه مي‌خواهم معرفي كنم نباشيد. اين معرفي بيشتر شريك نمودن ديگران است در يك تجربه.

معرفي كتاب
پيش از چاپ كتاب "رجزمويه"، برادر سخن‌شناس، جناب عابس قدسي، مدير انتشارات سپيده‌باوران، زماني‌كه قرار بود اين سروده‌ها را به عنوان دومين كتاب منتشر و روانه بازار كند، از شاعر جوان اين كتاب، "اميد مهدي‌نژاد" با عنوان "اميد شعر انقلاب" ياد كرد و از كتاب و دو شعر آن به طور خاص تمجيد كرد.

تا چندي پيش موفق به خواندن اين سروده‌ها نشده بودم، جز مروري بسيار گذرا. تا اينكه اخيراً بنا به توفيقي اجباري، تقريباً همه اشعار آن را مطالعه كردم؛ و الحق كه مجذوب شدم. جالب آنكه همان دو شعر مورد تعريف جناب قدسي در نظرم بسيار زيبا آمد.

آنچه در اين سروده‌ها عيان است، بيان مردانه و عزت‌مندانه درد است. در واقع نوعي دردمندي مسئولانه در بيشتر اشعار ساري و جاري است. اگر گله و شكوه‌ايست، نه از باب ضعف و يا غر زدن، بلكه از سر سوز و گداز و براي تحريك و تهييج است.

جايي مي‌گويد:
بازگشتن نيست در قاموس پيش آهنگ‌ها
هر چه باداباد، پيش آييد، اي خرسنگ‌ها!
پشت سر مي‌مانمت، اي اتفاقِ پيش رو!
كمتر از ذرعي‌ست زير گام من فرسنگ‌ها
و در جاي ديگر:
پيغمبران فصِّ سليماني فرنگ
آموزۀ هزارۀتان جنگ بود و جنگ
انجيليانِ روميِ تلمود در بغل
بر خوانِ شامِ آخرتان خمر و خون و بنگ
...
كار از قلم نمي‌رود آري، نمي‌رود
حالي تو غيرتي كن، معشوق من، تفنگ!

نمي‌دانم عبارت "رجزمويه" چگونه به ذهن شاعر متبادر شده است، اما بسيار متناسب و بامسمّاست. ابيات كتاب از سر احساسات غليان كرده جواني عاشق‌پيشه، كه احياناً خوشي هم زير دلش زده، سروده نشده است. به قول خود شاعر كه مي‌گويد: "حرفي از زلف و كاكل ندارند/ شعرهايم تغزّل ندارند". نه اينكه شعر تغزّلي و عاشقانه را نفي كنم؛ نه! اما به نظر من بيشتر آنچه امروزه در اين زمره سروده مي‌شود شعربافي است تا غزل‌هاي جوشان عاشقانه. بگذريم.

در اين ميان شعر مهدي‌نژاد بعضاً از طنز تلخ نيز خالي نيست:

شام است و تيغ خورشيد زندانيِ غلاف است
شمشيرها! بخوابيد، دعوا سر لحاف است
آن‌سو يكي كه با گرگ سرگرم گاوبندي است
اين‌سو يكي كه با خود مشغول ائتلاف است

با همين قافيه، "محمدكاظم كاظمي" نيز شعري بسيار زيبا دارد با مطلع: "عاقبت زنجير ما را چون كلاف/ بافت محكم اين عمو زنجيرباف" كه به گمان شخصي من، شعر او مقدم بر شعر مهدي‌نژاد است.

در عصري كه بنيان آن بر غفلت استوار است، آسان نيست كه جواني در تهران چنين اشعاري بسرايد. از جمله شعري كه در پايان نوشته و به عنوان نمونه‌اي از اين كتاب خواهم آورد. طبيعي است كه امروزه روز، طرح چنين مضاميني براي خيلي‌ها اصولاً قابل پذيرش نباشد. مهدي‌نژاد تاوان اين نگاه دردمندانه را داده است. آن‌گونه كه بعضي حضرات شاعر ـ‌ظاهراً پشيمان از گذشته‌ـ كه بر سَبيل عادت "جايي خورده‌اند و جايي سپرده‌اند" و البته همواره ژست خيرخواهانه و البته طلب‌كارانه را حفظ كرده‌اند، شعر مهدي‌نژاد را پسماند موجي مرده و در حال احتضار، شعري حكومتي، هتاك و بي‌ادب و خيلي چيزهاي ديگر دانستند.

مهدي‌نژاد در اين كتاب شعري دارد براي حضرت عبدالعظيم كه اين دو بيتش بس زيباست:

تهران چه بود و چيست؟ دهي در تيولِ ري
اين آبروي توست كه تهران گرفته است
...
يا سيّدالكريم! نگاه عنايتي
تهران تو را دو دست به دامان گرفته است

آخرين شعر اين كتاب در قالب چهارپاره است كه آن را تقديم مي‌كنم (دوستان تهراني نخوانند بهتر است!)

یک شهر پرنده‌های مُرده
یک شهر چرنده‌های خوش‌پوش
یک شهر مناره‌های کوتاه
یک شهر ستاره‌های خاموش

آیینۀ آسمانِ تاریک
تابوت براي نعش انسان
بر شانۀ کوچه‌های باریک
یک جاده به سمت خطّ پایان

در پرتو ماهِ بی‌تفاوت
یک بیشه پلنگِ تیزدندان
هم‌خانۀ گرگ‌های وحشی
آغشته به خونِ گوسپندان

پتیارۀ خرفریبِ بدنام
کمپیرِ وقیحِ هفت کرده
زالوی کریهِ هفت اندام،
حلقوم برای نفت کرده

شش دانگ صدای ناهماهنگ
ترکیبِ دروغ و آهن و دود
آویخته در بتانِ ده‌رنگ
یک شهر نرانِ ماده‌اندود

مردانِ به انتها رسیده
یک صفحه پیاده‌های فرزین
مردانِ به گوشِ ما رسانده
یک عمر حماسۀ دروغین

با پرده‌درانِ پشتِ پرده
تا کی، تا چند استمالت؟
ای شیعۀ انقلاب کرده!
این بود فرشتۀ عدالت؟

ای دیوِ سپیدِ پای در بند!
این جنگلِ گرگ را بسوزان
آری، بخروش، ای دماوند!
تهرانِ بزرگ را بسوزان.

اين كتاب را نشر سپيده‌باوران مشهد در سال 87 و با قيمت 1200 تومان منتشر كرده است. گويا به زودي چاپ دوم آن روانه بازار خواهد شد.


برچسب‌ها: كتاب، شعر، اميد مهدي‌نژاد، ادبيات انقلاب اسلامي
+  سيد مصطفي خاتمي |  چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۹ | ساعت ۸:۲۹ ق.ظ | موضوع: "كتابخانه"  |