روزی كه در جام شفق مُل كرد خورشید
بر خشكچوب نیزهها گل كرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری، اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ بر میتوان دید
خورشید را بر نیزه كمتر میتوان دید
در جام من می پیشتر كن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر كن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدّم تشنگانند
می ده، حریفانم صبوری میتوانند
این تازهرویان كهنهرندان زمیناند
با ناشكیبایان صبوری را قریناند
من صحبت شب تا سحوری كی توانم؟
من زخم دارم، من صبوری كی توانم؟
تسكین ظلمت شهر كوران را مبارك
ساقی! سلامت این صبوران را مبارك
من زخمهای كهنه دارم، بیشكیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم، غریبم
من با صبوری كینهای دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم
من زخمدار تیغ قابیلم، برادر
میراثخوار رنج هابیلم، برادر!
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریك درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد كردم
با عاشقی میثاق خون در مهد كردم
بر ثور شب با عنكبوتان میتنیدم
در چاه كوفه وای حیدر میشنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه كردم
عماروَش چون ابر و دریا مویه كردم
تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در كام دارم
من زخم خوردم، صبر كردم، دیر كردم
من با حسین از كربلا شبگیر كردم
آن روز در جام شفق مُل كرد خورشید
بر خشكچوب نیزهها گل كرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاكان موج میزد
بیدرد مردم ما خدا، بیدرد مردم
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع كردند
دست علمدار خدا را قطع كردند
نوباوگان مصطفي را سر بریدند
مرغان بستان خدا را پر بریدند
در برگریز باغ زهرا برگ كردیم
زنجیر خاییدیم و صبر مرگ كردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
روزی كه در جام شفق مُل كرد خورشید
بر خشكچوب نیزهها گل كرد خورشید
استاد علي معلم دامغاني
كتاب "من ميگويم، شما بگرييد"/ صفحه 245 تا 247

چشمم از اشک پُر و مشک من از آب تهیست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهیست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بوَد، چشم من از آب تهیست!
به روی اسب قیام و به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهیست
جان من میبرَد آبی که از این مشک چکد
کشتیام غرقه در آبی که ز گرداب تهیست
هر چه بخت من سرگشته به خواب است حسین!
دیدۀ اصغر لب تشنهات از خواب تهیست
دست و مشک و عَلَمی لازمۀ هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهیست
مشک هم اشک به بیدستی من میریزد
بیسبب نیست اگر مشک من از آب تهیست!
سيد شهابالدين موسوي يزدي (شهاب)
كتاب"من ميگويم، شما بگرييد"/ صفحه 159

إنَّا نَحْنُ نزَّلْنَا الذّكْرَ وَ إنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
سوره مباركه حجر/ آيه شريفه 9
يُريدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بأَفْوَاهِهمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورهِ وَلَوْ كَرهَ الْكَافِرُونَ
سوره مباركه صف/ آيه شريفه 8
لَتَجِدَنَّ أشَدَّ النَّاس عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أشْرَكُواْ
سوره مباركه مائده/ آيه شريفه 82
از گذشتهها شنيدهايم كه يكي از فوايد ماه مبارك رمضان، درك گرسنگي بيچارگان است و اينكه حال و روزگار فقرا و مساكين را بفهميم. اين معنا ريشه در مضامين ديني ما دارد. به واقع روزه ماه رمضان به عنوان فرصتي براي احساس همذاتپنداري و در نتيجه كمك و مساعدت به نيازمندان در طول سال، دانسته شده است. قرار است مدتي گرسنگي بكشيم و آن را لمس كنيم، شايد بيشتر در انديشه كساني باشيم كه بيشتر ايام سال بدان دچارند.
اما! متأسفانه بيشتر ما مردم، نه تنها در اين ماه گرسنگي نميكشيم، بلكه به عكس، در پرخوري سنگ تمام ميگذاريم.
معمولاً ما سه وعده غذايي استفاده ميكنيم كه در ماه رمضان به دو وعده كاهش مييابد؛ پس به صورت منطقي، بايد استفاده ما از مواد غذايي مقداري كاهش يابد. ولي همه ميدانيم كه قضيه اينطور نيست و اتفاقاً قبل از شروع ماه تا پايان آن، تقاضا براي خريد اقلام و مواد غذايي، افزايش مييابد؛ به نحوي كه دولت بايد تدابير ويژهاي را در بازار به كار بندد، در غير اينصورت قيمتها، به شكل مهارنشدني بالا ميرود.
در سحريها به عنوان پيشگيري از گرسنگي، تا خرخره ميخوريم؛ و در افطار نيز به بهانه گرسنگي طول روز، آنچنان ميبلعيم كه قدرت تكان خوردن از ما سلب ميشود. آيا ديگر فرصتي ميماند تا به ياد گرسنگان بيفتيم؟ گمان نميكنم افزايش چشمگير تقاضا براي خريد گوشت و مرغ و روغن و برنج، گوياي كمخوري ما در اين ماه باشد!
جالبتر آنكه غذاهاي ويژهاي هم براي اين ماه تدارك ميبينيم تا بيشتر از خوردن افطاريمان لذت ببريم!
بامزهتر مهمانيها و افطاريهاي ما در اين ماه است. سفرههايي كه در اكثر آنها "عائلهم مجفو، و غنيهم مدعو". نگاهي به مهمانيهاي رمضان بيندازيم. چقدر از دعوتشدگان به سفرههاي افطار در ماه رمضان از طبقه نيازمند دور و برمان است؟ و چقدر از كساني كه اگر به اين دعوت نيامده بودند، چه بسا سفره خودشان دست كمي از اين ضيافتها نداشت؟ چشم و همچشمي و اسراف در اين مراسم كه خود مرثيهاي ديگر است؛ ميزهاي رنگارنگ و جوراجور در رستورانها و هتلها! تقبلالله اعمالنا! عجب اخلاصي!!!
آيا اين همان آموزههاي ديني ما در مورد دستگيري از افتادگان و مستمندان است؟ اين همان روشي است كه بزرگان دين، ما را بدان سفارش كردهاند؟
طرفه آنجاست كه به علت افزايش تقاضا در اين ماه، در بازار مسلمانان(!)، قيمتها آنچنان بالا ميرود، كه برخي مردم، از تهيه همان مواد ابتدايي كه در گذشته خريداري ميكردهاند نيز محروم ميشوند!
رمضان همان ماهي است كه اميرالمؤمنينعليهالسلام شب قبل از ضربتخوردنش، براي افطار از ميان شير و نمك، دومي را برگزيد و به عنوان نانخورش استفاده كرد. درست است كه او خليفه مسلمين بود و امير زهاد، اما مگر امام ما نيست؟!
انتظار نشستن نيست؛ انتظار عمل است. امام خميني به ما آموخت آنكه دست روي دست ميگذارد منتظر نيست.
"ما به انتظار ايستادهايم"
راستي؛ آن بزرگمرد و پير سفر كرده روز ميلاد حضرت صاحبالعصر ـعجل الله تعالي فرجهـ را "روز جهاني مستضعفين" نام نهاده بود!
"خرمشهر را خدا آزاد كرد"
***
"و ما رَمَيتَ إذ رَمَيتَ و لكنّ اللهَ رَمی"
انفال/17
گلخانۀ عشق
| روشني صبح بدون شبي | حيدر كرّاري اگر زينبي |
| وامگذار لب تو راستي | گفتي و چون شعله به پا خواستي |
| بانگ رساي تو ستمسوز شد | كشتۀ مظلوم تو پيروز شد |
| خواست كه غم دست تو بندد ولي | غم كه بود در بر ِ دخت علي |
| قامت تو قامت غم را شكست | دخت علي را نتوان دست بست |
| اي دل دريا دل درياي تو | عرش خدا منزل و مأواي تو |
| دختر خورشيد خدا بر زمين | خواهر آزادي و فرزند دين |
| آنچه تو كردي به صف كربلا | كردۀ مخلوق بود يا خدا؟ |
| آن همه خون خوردن و چون گل شدن | دشت خزان ديدن و بلبل شدن |
| ديدن خورشيد، ذبيح از قفا | باز ستادن چو فلك روي پا |
| جان تو گلخانۀ عشق خداست | جاي چنان چون تو زني كربلاست |
استاد سيد علي موسوي گرمارودي
كتاب "من ميگويم شما بگرييد" صفحه 232
اساتيد بزرگوار اميري اسفندقه و قزوه اشعاري را درباره حوادث روز عاشورا سرودهاند كه آنها را پيوند ميكنم.
اي حسين! در عزاداريهايي كه به نام تو برگزار ميكنيم آرزو ميكنيم كاش عاشوراي 61 هجري در كربلا بوديم و از تو و حَرَمت دفاع ميكرديم. كاش بوديم و زير پرچم تو كشته ميشديم. كاش بوديم و تو را ياري ميكرديم؛ تا امروز نداي مظلومانهء "هل من ناصر" تو در گوش تاريخ زنگ نزند. آري! آرزو ميكنيم تا ما بوديم و تو تنها نبودي. براي دل خودمان هم دليل ميآوريم كه همانطور كه در انقلاب ايران از جان گذشتيم در كربلا نيز اگر بوديم، چنين بود.
اما آقاجان باور نكن. خيالت راحت! گذشت آن روزگار. ما هم اگر بوديم ميرفتيم آن سوي ميدان، زير پرچم يزيد و بر تو شمشير ميكشيديم؛ عليرغم تمام نامهها و داعيهها. كوفيان اگر خيانت كردند و نقض عهد، ما نه تنها تو را ميكشتيم و خودت را و آرمانت را مثله ميكرديم، بلكه بعدش خودمان ميشديم خونخواهت و تازه اول كاسبي بود؛ قربة الي الله. بدتر از كوفيان.
اي حسين! ما تو را ميخواهيم تا حاجتمان را روا كني، مريضمان را شفا دهي، مشكلمان را حل كني، همّ و غمّ ما را برطرف سازي و بعد ديگر هيچ. اينكه تو از ما چه ميخواهي اهميتي ندارد. امامي به درد ما ميخورد كه به درد "ما" بخورد. اگر قرار باشد كه همراهي با امام به قيمت جان و ناموس و مال ما تمام شود، عافيتمان را بگيرد، سختي داشته باشد همراهيش، جنگ و خون و مصيبت لازمهاش باشد كه اين امام به كارمان نميآيد.
مايي كه غرق در رفاه و عافيت و تجمّليم. مايي كه اوج غصهمان نان شب و قرضهايمان است. مايي كه مثل آب خوردن نزولخواري ميكنيم و بعد با پولش مجلس عزا ميسازيم. اي حسين! اگر زمان تو بوديم، به ثمن بخس معامله ميكرديم تو را. ميفروختيمت و پولش را با ولع تمام ميبلعيديم و يك آب هم رويش؛ انگار نه انگار.
مجالس عزايمان هم روي چشم و همچشمي است، براي خودنمايي و ريا؛ كه بگوييم هيئت ما و محل ما و شهر ما و ... چنين و چنان؛ كه پزش را بدهيم. حال اين علَمها و كتلها را از كجاي فرهنگ كربلا در آوردهايم اصلاً مهم نيست. مراسم عزاداري برايمان شده عادتي مثل يلدا و نوروز؛ همين و نه بيشتر. هر چيزي را هم ميشود آويزان چنين عادت و رسمي كرد. راستش عزاي تو شده است تفريح و تنوع.
اينكه تو چرا ريز ريز شدي مسأله نيست، مسأله اين است كه من خودم را با آهنگهاي پاپ به اسم عزاداري تخليه عاطفي يا حتي فيزيكي كنم؛ نعره بزنم و دست بالا حاجتي بستانم از درگاهت. هر گناه و غلطي دلم ميخواهد بكنم و بعد بگويم عزادار حسينم و شفاعت و ... . عزاداري تو خوبيش اين است كه دكاني است براي بعضيمان و راهي است براي بازسازي چهره منفورمان، براي ريا و تظاهر.
گذشت آن روزي كه خالصانه و از غم مصائب روحي و جسمي تو، اشكي بر گونهمان ميدويد. حقيقت اين است: "قلوبنا معك و سيوفنا عليك" اين تازه خوشبينانه است.
اي حسين! ما اگر ياران خوبي بوديم كه امام زمانمان نبايد غريب ميبود و تنها. اي حسين! ما فقط نام تو را ميخواهيم. ما تنها دنبال نفع ظاهري خوديم. براي دنيايمان بر سر و كله هم ميزنيم، حتي در مجالس و مراسم و ايام عزاي تو هم پي طرح خودمان، خواستههايمان و باندمان و كوبيدن رقيبان و مخالفان و دشمنانمان هستيم. ما از شعارهايي كه برايش زجر كشيديم و خون داديم، براي منافعمان و به راحتي گذشتهايم و ميگذريم.
اي حسين! خوب شد ما نبوديم و ننگي بدتر از ننگ كوفيان بر پيشانيمان نماند. حالا حداقل ميتوانيم خودمان را گول بزنيم كه "كاش در كربلا بوديم تا حسين را ياري كنيم".
اين نوشته در: روزنامه وطن امروز
نار ميگويد حسين ، مسمار ميگويد حسين
مادري بين در و ديوار ميگويد حسين
اي اهل حرم مير علمدار نيامدسقّاي حسين سيّد و سالار نيامد
علمدار نيامد علمدار نيامد
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
آه!
امروز آب را
بر اهل بيت پيامبر صلوات الله عليه و آله
بر حسين عليه السلام و ياران و اهلش
بستند!
...
كتاب "من ميگويم، شما بگرييد"/ صفحه 100علي انساني
شايد اگر بشنويد كسي ماجراي نهضت عاشورا را با محوريت حضرت علي اكبر عليهالسلام از زبان يك اسب روايت كرده است، گمان كنيد اين اثر كاري كودكانه و يا ضعيف و نامتناسب است؛ اما اينطور نيست. استاد سيد مهدي شجاعي با ادبيات كمنظير و زيبايش و با آن قدرت فوقالعاده قلمش، اين اثر را خلق كرده است.
كتاب "پدر، عشق و پسر" نوشتهايست اثرگذار و شورانگيز درباره جوان برومند امام حسين عليهالسلام، حضرت علي اكبر و البته مستند به اسناد معتبر. سيد مهدي شجاعي در ده مجلس به بيان شرحي از زندگي آن حضرت و مناقب و رشادتهايش در نهضت كربلا پرداخته است. جالب اينجاست كه مخاطب اسب نيز در اين كتاب ليلا، مادر بزرگوار حضرت علي اكبر است. "عقاب" اسبي كه در كودكي پيامبر به آن حضرت پيشكش ميشود و پس از آن به ترتيب به امام علي، امام حسن و امام حسين عليهمالسلام ميرسد و اكنون مركب شبيهترين ِ امت به پيامبر صلوات الله عليه و آله است. حالا اين اسب پس از سالها كه مركب اين كواكب بوده است، ماجراي خود و علي اكبر را براي مادر علي اكبر، ليلا، كه در واقعه كربلا نبوده است روايت ميكند.
متنهاي اين اثر فاخر قابليت دارند تا به جاي بسياري اشعار و مطالب ضعيف و غيرمستند در مجالس ذكر مصيبت خوانده شوند و مستمعين را بگريانند.
كتاب "پدر، عشق و پسر" در 88 صفحه توسط انتشارات "كتاب نيستان" به چاپ رسيده است و قيمت چاپ بيست و پنجم آن 17000 ريال است. بخشي از كتاب را مرور ميكنيم.
امام، با دستهاي لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علي ميستُرْد و با او نجوا ميكرد: "تو! تو پسرم! رفتي و از غمهاي دنيا رها شدي و پدرت را تنها و بيياور گذاشتي."
و بعد خم شد و من گمان كردم به يافتن گوهري. و خم شد و من گمان كردم به بوييدن گلي. و خم شد و من با خودم گفتم به بوسيدن طفل نوزادي. و خم شد و من به چشم خودم ديدم كه لب بر لب علي گذاشت و شروع كرد به مكيدن لبها و دندانهاي او و ديدم كه شانههاي او چون ستونهاي استوار جهان تكان ميخورد و ميرود كه زلزلهاي آفرينش را درهم بريزد.
و با گوشهاي خودم از ميان گريههايش شنيدم كه: "دنيا پس از تو نباشد، بعد از تو خاك بر سر دنيا."
و با چشمهاي خودم بيقراري پسر را ديدم، جنازه علي اكبر را كه با اين كلام پدر آرام گرفت و فرو نشست: "و چه زود است پيوستن من به تو پسرم، پارهء جگرم، عزيز دلم."
علي آرام گرفت اما چه آرام گرفتني! اينبار چندم بود كه پا به آنسوي جهان ميگذاشت و باز به خاطر پدر از آستانهء در سرك ميكشيد و بر ميگشت. مگر پدر، دل از او نكنده بود كه او به كندن و رفتن رضايت نميداد؟
درست در همان زمان كه بدنش تكه تكه شده بود و روح از بدن به تمامي مفارقت كرده بود، من به چشم خودم ديدم كه نشست و به پدر كه مضطر و ملتهب به سمت او ميدويد، گفت: "راست گفتي پدر! اين آغوش پيامبر است، اين سرچشمهء عشق اكبر است. اين همان وصال مقدر است. اين جام، جام كوثر است. تشنگي بعد از اين بيمعناست."صفحات 72 و 73
نينامه
| خوشا از دل، نم اشكي فشاندن | به آبي آتش دل را نشاندن |
| خوشا زان عشقبازان ياد كردن | زبان را زخمهء فرياد كردن |
| خوشا از ني، خوشا از سر سرودن | خوشا نينامهاي ديگر سرودن |
| نواي ني نوايي آتشين است | بگو از سر بگيرد، دلنشين است |
| نواي ني، نواي بينوايي است | هواي نالههايش، نينوايي است |
| نواي ني دواي هر دل تنگ | شفاي خواب گل، بيماري سنگ |
| قلم، تصوير جانكاهيست از ني | عَلَم، تمثيل كوتاهيست از ني |
| خدا چون دست بر لوح و قلم زد | سر او را به خطّ ِ ني، رقم زد |
| دل ني، نالهها دارد از آن روز | از آن روز است ني را ناله پرسوز |
| چه رفت آن روز در انديشهء ني | كه اينسان شد پريشان بيشهء ني؟ |
| سري سرمست شور و بيقراري | چو مجنون در هواي نيسواري |
| پر از عشق نيستان سينهء او | غم غربت، غم ديرينهء او |
| غم ني، بند بند پيكر اوست | هواي آن نيستان در سر اوست |
| دلش را با غريبي، آشناييست | به هم اعضاي او وصل از جداييست |
| سرش بر ني، تنش در قعر گودال | ادب را گـَه الف گرديد، گـَه دال |
| ره ني پيچ و خم بسيار دارد | نوايش زير و بم بسيار دارد |
| سري بر نيزهاي منزل به منزل | به همراهش هزاران كاروان دل |
| چگونه پا ز گِل بردارد اُشتر | كه با خود باري از سر دارد اُشتر؟ |
| گران باري به محمل بود بر ني | نه از سر، باري از دل بود بر ني |
| چو از جان پيش پاي عشق سر داد | سرش بر ني، نواي عشق سر داد |
| به روي نيزه و شيرينزباني! | عجب نبود ز ني شكّرفشاني |
| اگر ني پردهاي ديگر بخواند | نيستان را به آتش ميكشاند |
| سزد گر چشمها در خون نشينند | چو دريا را به روي نيزه بينند |
| شگفتا بيسر و ساماني عشق! | به روي نيزه سرگرداني عشق! |
| ز دست عشق در عالم هياهوست | تمام فتنهها زير سر اوست |
قصد كرده بودم در اين وبلاگ هر از گاهي كتابي معرفي كنم. نه از باب اطلاع خوانندگان، كه بحمدالله اكثر دوستانِ بنده خود به جدّ كتابخوانند، بلْ از جهت خالي نبودن عريضه و ابراز تعهد به ترويج فرهنگ كتاب و كتابخواني.
اكنون براي اولين نوشته از اين زنجيره و در آغاز ماه محرم كتاب "من ميگويم، شما بگرييد" را براي معرفي انتخاب كردهام. اميدوارم اين حسن مطلع، خير و بركتي باشد براي من و وبلاگ طاووس. در ايام پيش رو نيز از اشعار اين كتاب استفاده خواهم كرد.
برگ سبزي است تحفه درويش چه كند بينوا، همين دارد
***
درباره كتاب "من ميگويم، شما بگرييد"
شما هم حتماً در عزاداريها به برخي اشعار برخوردهايد كه يا آميخته به دروغ و غلو و ناراستي بودهاند يا اينكه از جنبه هنري و فني دچار ضعف. (و بعضاً هر دو ايراد را داشتهاند.) شاعر معاصر جناب عليرضا قزوه، با نگاهِ ارائه مجموعه اشعار و مراثي عاشورايي كه قابل استفاده خطيبان و مداحان در مجالس عزاداري باشد اين كتاب را فراهم آورده است. اشعار اين كتاب از شاعران ادوار مختلف است، از گذشتههاي دور تا شاعران معاصر. البته به تبع ِ نياز مخاطب امروز شاعران معاصر سهم ويژهاي دارند. نكته مهم درباره اشعار كتاب اين است كه علاوه بر فخامت، زيبايي و پردازش هنري و داشتن مضامين متعالي و در شأن عظمت و شكوه نهضت حسيني، عموماً از بياني شيوا و مفهوم و قابل درك و استفاده مخاطب عام برخوردار است.
از آنجايي كه متأسفانه در ساليان اخير به شدت اشعار و مراثي در عزاداريها، مبتذل و دچار افت محتوايي و فني شده و ذائقه شنونده نيز تنزل يافته، ممكن است در نگاه اول اشعار اين كتاب صرفاً مناسب مجالس شعرخواني تصور شود، اما با اندكي تأمل و دقت روشن خواهد شد كه مراثي اين كتاب را ميتوان بر منابر خواند و شنيد، ميتوان در مداحيها، نوحهخوانيها و سينهزنيها استفاده كرد، و ميتوان در خلوت تنهايي زمزمه كرد و گريست. اين كتاب براي علاقهمندان به شعر به ويژه شعر آييني مجموعهاي كمنظير است.
اين كتاب در پنج فصل گردآوري شده است.
فصل اول: اين حسين كيست؟ (با كربلا، با حسين)
فصل دوم: اي پدرجان همرهان بستند بار... (به شهيدان هاشمي)
فصل سوم: ناله عشق است و آتش ميزند (دمي با اصحاب وفادار امام)
فصل چهارم: گودال قتلگاه پر از بوي سيب بود (يك شب و روز عاشورا)
فصل پنجم: زينب اسيري رفت و ما بر جاي بوديم (بعد از عاشورا)
كتاب "من ميگويم، شما بگرييد" را انتشارت سوره مهر در 263 صفحه منتشر نموده است و قيمت آخرين چاپ موجود در بازار 40000 ريال ميباشد.
در پايان، شعر افتتاحيه اين كتاب تقديم حضور ميشود.
اي قوم در اين عزا بگرييد
بر كشته كربلا بگرييد
با اين دل مرده، خنده تا كي؟
امروز در اين عزا بگرييد
فرزند رسول را بكشتند
از بهر خداي، ها بگرييد
از خونِ جگر سرشك سازيد
بهر دل مصطفي بگرييد
وز معدن دل به اشك چون دُر
بر گوهر مرتضي بگرييد
دلخسته ماتم حسينيد
اي خستهدلان، هلا بگرييد!
در ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد يا بگرييد
تا روح كه متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگرييد
در گريه سخن نكو نيايد
من ميگويم، شما بگرييد
اشك از پي چيست؟ تا بريزيد
چشم از پي چيست؟ تا بگرييد
در گريه به صد زبان بناليد
در پرده به صد نوا بگرييد...
سيف فرغاني
سطوري براي عرض ارادت!
عقل ميگويد بمان و عشق ميگويد برو... و اين هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفريده است تا وجود انسان در حيرت ميان عقل و عشق معنا شود.
...
اكنون هنگام آن است كه در قافله امام، صف اصحاب عاشورايي از فرصتطلبان ابنالوقت و بادگرايان جدا شود، چرا كه ديگر همه ميدانندكوفه در تسخير ابنزياد است. از كوفه نسيم مرگ ميوزد، نسيمي كه بوي خون گرفته است... اما هنوز راههاي بازگشت مسدود نيست و بيابان، وادي حيرتي است كه از اختيار انسان تا جبروت حق گسترده است.
براي آنان كه دل به امام نسپردهاند، اين وادي عرصه بيفرداي دهشتي طاقتفرساست. اما براي اصحاب عاشورايي امام عشق... آنها در كوي دوست منزل گرفتهاند و اينچنين، از زمان و مكان و جبر و اختيار خويش گذشتهاند... اين باد نيست كه بر آنان ميوزد؛ آنها هستند كه بر باد ميوزند. آنها از اختيار خويش گذشتهاند تا جز آنچه او ميفرمايد ارادهاي نكنند و چون اينچنين شد، جبروت حق از آيينه اختيار تو ساطع ميشود. آيينه را رسم اين است كه «انا الشّمس» بگويد، اما تو او را اذن مده تا اين «انا» را حجاب «هو» كند.
در منزلگاه زباله امام حسين عليهالسلام كاروان را گرد آورد و عهد خويش را از آنان برداشت و آنان را به اختيار خويش واگذاشت كه بروند يا بمانند. آمده است كه در اينجا مردم با شتاب از كنار او پراكنده شدند و رفتند و جز همان اصحاب عاشورايي ـ كه ميشناسي ـ ديگر كسي با او نماند.
اي دل! تو چه ميكني؟ ميماني يا ميروي؟ داد از آن اختيار كه تو را از حسين جدا كند! اين چه اختياري است كه براي روي آوردن بدان بايد پشت به اراده حق نهاد؟ اي دل! نيك بنگر تا قلاده دنيا را بر گردنشان ببيني و سررشته قلاده را، كه در دست شيطان است. آنان ميانگارند كه اين راه را به اختيار خويش ميروند، غافل كه شيطان، اصحاب دنيا را با همان غرايزي كه در نفس خويش دارند ميفريبد.