گلخانۀ عشق
| روشني صبح بدون شبي | حيدر كرّاري اگر زينبي |
| وامگذار لب تو راستي | گفتي و چون شعله به پا خواستي |
| بانگ رساي تو ستمسوز شد | كشتۀ مظلوم تو پيروز شد |
| خواست كه غم دست تو بندد ولي | غم كه بود در بر ِ دخت علي |
| قامت تو قامت غم را شكست | دخت علي را نتوان دست بست |
| اي دل دريا دل درياي تو | عرش خدا منزل و مأواي تو |
| دختر خورشيد خدا بر زمين | خواهر آزادي و فرزند دين |
| آنچه تو كردي به صف كربلا | كردۀ مخلوق بود يا خدا؟ |
| آن همه خون خوردن و چون گل شدن | دشت خزان ديدن و بلبل شدن |
| ديدن خورشيد، ذبيح از قفا | باز ستادن چو فلك روي پا |
| جان تو گلخانۀ عشق خداست | جاي چنان چون تو زني كربلاست |
استاد سيد علي موسوي گرمارودي
كتاب "من ميگويم شما بگرييد" صفحه 232