عيدتان مبارك! اين هم عيدي ما؛ غزلي كه صبح عيد غدير خم در تفأل به ديوان حضرت حافظ نصيبم شد:

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی
این گفت سحرگه گل، بلبل تو چه می‌گویی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی

شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قدّ تو دلجویی

تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می‌رویی

امروز که بازارت پرجوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی

چون شمع نکورویی در رهگذر باد است
طرف هنری بربند از شمع نکورویی

آن طرّه که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوشخویی

هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویي

+  سيد مصطفي خاتمي |  سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰ | ساعت ۷:۵۶ ق.ظ | موضوع: "تفأل به حضرت حافظ"  | 

غزل زير حاصل تفألي است كه دقايقي بعد از آغاز سال جديد، به ديوان حافظ زدم.

در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

من همان ساعت که از می، خواستم شد توبه‌کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود

خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود

بی چراغ جام در خلوت نمی‌یارم نشست
زانکه کنج اهل دل باید که نورانی بود

همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب یاقوت رمّانی بود

گر چه بی‌سامان نماید کار ما، سهلش مبین
کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود

نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من، برهان نادانی بود

مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گرانجانی بود

دی عزیزی گفت حافظ می‌خورد پنهان شراب
ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود
+  سيد مصطفي خاتمي |  دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۰ | ساعت ۳:۴۹ ق.ظ | موضوع: "تفأل به حضرت حافظ"  | 

سه‌شنبه 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ است. غزل زير پاسخ لسان‌الغيب است به تفألي كه زدم.

شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند

ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند

پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند

مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند

خوش بزار از غصّه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوتۀ هجران کنند

سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند

اين غزل را قبلاً هم حافظ به بنده عنايت كرده بود.

جناب استاد دكتر "سيد حسام‌الدين سراج" اين غزل را در تصنيفي زيبا در آلبوم "رؤياي وصل" خوانده است.

+  سيد مصطفي خاتمي |  دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۹ | ساعت ۱۱:۴۴ ب.ظ | موضوع: "تفأل به حضرت حافظ"  | 


غزل زير پاسخ حضرت حافظ است به تفألي در يكي از سحرهاي ماه مبارك رمضان.

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

تا که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
+  سيد مصطفي خاتمي |  چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۹ | ساعت ۹:۴۵ ب.ظ | موضوع: "تفأل به حضرت حافظ"  | 

براي عيد سيعد غدير نتوانستم چيزي بنويسم. براي اينكه اين صفحه بي‌بهره نباشد صبح عيد تفألي به محضر حضرت حافظ ـ عليه الرحمه ـ زدم. چنين پاسخ فرمود:

شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند

ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند

پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند

مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند

خوش بزار از غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند

سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
+  سيد مصطفي خاتمي |  یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۸ | ساعت ۸:۵۱ ق.ظ | موضوع: "تفأل به حضرت حافظ"  | 

غروب جمعه به محضر حضرت لسان‌الغيب حافظ شيرازي ـ عليه الرحمه ـ تفألي زدم؛ چنين پاسخ گفت:

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوح خال هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت

+  سيد مصطفي خاتمي |  جمعه ۲۹ آبان ۱۳۸۸ | ساعت ۶:۵ ب.ظ | موضوع: "تفأل به حضرت حافظ"  |