تابستان امسال پخش مجموعه تلويزيوني شمسالعماره به كارگرداني سامان مقدم آغاز شد. شروع پخش اين مجموعه، در اثناي پخش سريال پرطرفدار رستگاران بود، (البته بنده از طرفدارانش نبودم) و همين باعث شد آنچنان كه انتظار ميرفت ـ به خاطر كارگرداني و بازيگران و موضوع طنزش ـ مورد اقبال قرار نگيرد. البته به تدريج بر علاقهمندان اين مجموعه افزوده شد تا شروع ماه مبارك رمضان و قطع موقت آن به خاطر پخش مجموعههاي به اصطلاح مناسبتي. اما پس از ماه مبارك رمضان و ادامه مجموعه و اينبار در شرايطي بهتر به سرعت بر بينندگان آن افزوده شد و اكنون به يك مجموعه پربيينده تبديل شده است. (رواج تكيه كلامهايش بين مردم نشانهاي از همين موضوع است.)
اين مجموعه از جهات كارگرداني، بازي، گفتار، فيلمنامه و داستان و ديگر نكات فني و شكلي در سطحي قابل قبول و بعضاً بسيار خوب قرار دارد؛ و همين است كه مرا نگران ميكند. بيپرده ميگويم، من از جنبه محتوايي با اين مجموعه درگيرم و قوت و جذابيت كار مرا در مورد تأثير نامطلوب محتواي آن، دغدغهمند و دلواپس ميكند. اين اثر را از لحاظ هنري كاري كمنقص ميدانم و گمانم بر اين است كه مؤلفههاي يك مجموعه طنز جذاب و پرمخاطب را تا حدود زيادي در خود جاي داده است؛ بنابراين به نقد شكلي آن نميپردازم و نكاتي را در خصوص محتواي آن برميشمارم.
نكته اول طيف خاكستري آدمهاي شمسالعماره است و اين خوب است. اينكه ما آدمها هر چقدر هم خوب باشيم جاهايي اشتباه ميكنيم و يا هر چقدر هم پرايراد باشيم بالاخره انسانيم، احساس داريم و سر وقتش ايثار هم ميكنيم. خلاصه آدمهاي اين مجموعه صفر و يك و مطلق نيستند و اين نگاه مثبت و درست است.
اما ميخواهم به آسيبها و ضعفها بپردازم.
موضوعي كه در اين سريال به نظر من جزء ايرادات جدي و خطرناك است، بيش از حد عادي نشان دادن طلاق و زندگي مجردي مردان و زنان در سنين بالاست. نوع برخورد داستان با اين موضوع به نحوي است كه گويا اين موضوع ايرادي هم ندارد و ميتوان به آن به عنوان نوعي زندگي در كنار انواع ديگر ـ كه با آنها از لحاظ ارزشي تفاوتي ندارد ـ نگاه كرد.
نكته منفي ديگر، همان موضوع اصلي مجموعه يعني خواستگاران متعدد است. نقش اصلي (ليلا)، به خواستگار علاقهمند ميشود و يكي بعدي كه ميآيد قبلي دلش را ميزند.(حالا دلايل اين علاقهمنديها خود جاي بحث مفصل روانشناسي دارد كه باشد براي اهلش.) من هم قبول دارم كه در ازدواج بايد دقت زيادي كرد و معمولا اين توصيه را به دوستان در شرف ازدواجم دارم كه خوب و دقيق به موضوع و مصداق نگاه كنند. به قول معروف خريد پيراهن نيست كه دلت را كه زد مشكلي پيش نيايد. اما آن چيزي كه در سير داستان وجود دارد دقت در انتخاب و تصميم نيست؛ حتي وسواس هم نيست. نوعي دمدمي مزاجي مفرط است كه ترويج ميشود. (البته طبيعي است دختري كه در آن ناز و نعمت و در آن وضعيت اشرافي ميزيد بايد هم چنين تنوع و تفريحاتي داشته باشد. به اعتقاد من اين نتيجهاي است كه از نحوه برخورد با خواستگاران حاصل فهم مخاطب ميشود؛ تنوع و تفريح)
چيزي كه در اين سريال (و البته بسياري سريالهاي ديگر تلويزيون) به شدت مرا ميآزارد اشرافيگري است. آدم خوبها (غالباً و نه همگي، معمولاً و نه همه جا) پولدار و البته مهربان و دوستداشتني و حتي قابل ترحماند. نه اينكه بدبخت بيچارههايي مثل ما بد باشند؛ نه! ولي خوب يك كمي شيرين عقلاند. وقتي عزيزي جايي مطلبي گفته بود به اين مضمون كه ما در سريالهاي تلويزيون يا بايد به مصائب و مشكلات متمولين و مرفهين بگرييم يا به بلاهت و سفاهت فقرا و بيچارگان بخنديم. منظور آن عزيز اين نبود كه سريالها مطلقاً و كاملاً در اين چارچوب هستند، اما به طور كلي و با شدت و ضعف بيشتر سريالها به اين كليشه پايبندند*. به ناراحتي و نگراني و بيماري شمسالزمان نگاه كنيد و از طرفي به رحمت كه زمان خواستگاري از زنش كلي زمين و قنات و غيره در نهرآباد داشته، اما به خاطر مريضي پدر مجبور شده همه را بفروشد (نتيجه اخلاقي: بابات به تو چه؟! فكر آينده زندگي خودت باش ابله!) و الان هم كه در خدمت ما هستند براي اينكه بخنديم. (با آن بازي انصافاً ممتاز و جذاب و باورپذير فرهاد آئيش.)
موضوع ديگر نگاه التقاطي حاكم بر فضاي مجموعه است. ملغمهاي از فرهنگ ايراني و خارجي و حتي بعضاً آداب و سنن ديني (آن هم با پيوستاري رها و لرزان و لايتچسبك!) در جايي نقش اصلي (ليلا) به خواستگار از فرنگ برگشته ميگويد كه كمي من خارجي ميشوم و كمي هم تو ايراني. جالب است، نه؟! آداب و رسوم يا مبناي منطقي دارد يا ندارد. اگر ندارد كه بايد دورش انداخت، اما اگر مبنا دارد ،ميتوان به اين راحتي آن را معامله كرد يا كنار گذاشت؟ عجب!
يوگا، عمل هندي رياضتگونه كه البته مسخ و تبديل به كاري تفريحي براي تنوع طبقه مرفه (و بعضاً طبقه متوسط) شده، در اين سريال ترويج ميشود، خواندن ادعيه و نذري و امثال آن نيز طرح. خوب است ديگر، دور هم هستيم! ملالي نيست جز دوري شما! (ببخشيد، دوري كي؟)
البته پاري وقتها كار خوب هم انجام بدهيم بد نيست؛ هم تنوع دارد و هم كلاس. برداشت من از نحوه طرح كارها و اعمال نيك در اين مجموعه نوعي شعار است براي خالي نبودن عريضه و عرضه به مديران تلويزيون و تضمين آينده دستاندركاران توليد. (كه بگويند ببينيد چه پيامهاي ناز و هلويي را داريم منتقل ميكنيم.) مثل ماجراي خواستگار شريفه كه ماديات برايش اهميتي ندارد. پيامهاي بهداشتي سريال هم از اين دست است. مثل گير دادنهاي رحمت به ريخت و پاش آب و برق و ... . (كه بيشتر به تمسخر ميماند تا ارائه يك ارزش به زبان طنز.)
*پينوشت: تو گويي طبقه پولدارها صرفاً به خاطر عقل و هوششان پولدار شدهاند و طبقه متوسطين و فقرا هم به خاطر نبود بهره هوشي كافي از دنيا كمبهرهاند يا بيبهره. البته در بين طبقه پولدارها آدم بدههايي هستند كه ظلم ميكنند (حتي به ديگر اجزاء طبقه پولدارها) ولي باز آدم خوبههاي طبقه پولدار آنها را تنبيه ميكنند و داد مظلوم را ميستانند. (همان سوپرمن ديگر!)
ادامه دارد...
بازتاب اين نوشته: مطالبه